part38: love and heaven

133 38 5
                                    

#پارت_38

عنوان پارت: "عشق و بهشت"

نگاهش با هیجان به در بسته خیره بود و دست جونگکوک رو محکم بین انگشت هاش می‌فشرد.
امروز جونگ هو رو بهشون میدادن و هیجانی که سر تا پاش رو به یه لرزش خوشایند وا داشته بود تاثیر همین بود!
چیدمان اتاق بچه رو همین امروز صبح تموم کرده بودن و جلسات اموزشیشون به خوبی به اتمام رسیده بود.
در اتاق باز و دختری درحالی که جونگ هو نیمه خواب رو توی آغوشش نگه داشته بود وارد شد.
ناخودآگاه دست جونگکوک رو محکم تر فشرد و با لبخند بزرگی برای لحظه ای نگاهش رو به سمتش چرخوند.
جونگکوک متقابلا دستش رو فشرد و بهش لبخند زد و بعد با ملایمت رهاش کرد و با اشاره چشم به جیمین فهموند که جلو بره و بچه رو بگیره.
دست هاش رو به سمت دخترک بلند کرد و اون با لبخند ملایمی درحالی که نوزاد پتو پیچ شده رو به دست های جیمین می‌سپرد گفت:

_بهتون تبریک میگم

_ممنونم

هردو ناخودآگاه همزمان باهم زمزمه کردن و جیمین با احتیاط بچه رو روی ساعدش نگه داشت.
جونگ هو چشم های درشت اما خوابالودش رو به کندی باز کرد و جیمین نتونست جلوی خودش رو بگیره، درحالی که تن بچه رو با هدایت دستش کمی بالا می آورد روی صورتش خم شد و آروم گونه تپل و صورتیش رو بوسید.
جونگکوک مقابلش ایستاد و وقتی جیمین سر بلند کرد با عشق اولین بوسه اش رو روی پیشونی جیمین نشوند و بعد خم شد و دومین بوسه رو به پیشونی جونگ هو زد.
عاشق خانواده اش بود، خانواده کوچیک و گرمش!
مدیر درحالی که مهر «تحویل شده» رو روی پرونده جونگ هو میکوبید با مهربونی گفت:

_اینم از زندگی جدید جئون جونگ هو!

_جئون؟...

جونگکوک با حالت گیج و ناباروری زمزمه کرد و با مکث نگاهش رو از مدیر که ریز ریز می‌خندید گرفت و به سمت جیمین چرخید که با لبخند بزرگی بهش خیره مونده بود.

_بهم بگو که این کارو نکردی!

چشم های درشت و براقش که کم کم با لایه ای نازک از اشک پوشونده میشدن مستقیما به جیمین دوخته شده بود و لبخند شگفت زده ای لباشو رنگ بخشیده بود.
سکوت جیمین و لبخندش مهر تایید بود به سوالی که جونگکوک ناباورانه پرسیده بود.
ناخودآگاه خنده ای کوتاه گلوش رو ترک کرد و زیر لب باخودش زمزمه کرد:

_جئون جونگ هو...

_و جئون جیمین!

جیمین با شیطنت اضافه کرد و جونگکوک بی مکث بدون اینکه حتی لحظه ای فکر کنه این کارش چه وجه ای داره سر جلو برد و با تمام عشقش بدون اینکه آسیبی به جونگ هو که بینشون بود بزنه جیمین رو بوسید.
این زیبایی مطلق بود!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

*چهار روز بعد*

درحالی روی پارچه نچندان کلفت زیرش، روی شن های گرم ساحل دراز کشیده بود به تهیونگ و بچه ها خیره موند که دقایق طولانی میشد وارد آب شده بودن و بازی میکردن.
ویکتوریا توی مایو بامزه صورتی رنگش دوست داشتنی شده بود!
تهیونگ برای اینکه هم قد و اندازه بچه ها بشه عملا نشسته بود درحالی که اونا نسبتا شناور بودن.
بهم آب میپاشیدن و بلند بلند میخندیدن. انقدر بلند که صداشون به گوش های لوئیس برسه و لبخند روی لبش بشونه.

𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺Where stories live. Discover now