#پارت_23
عنوان پارت: "سه روز "
درحالی که به بالشت های پشت سرش تکیه زده بود شروع به نوازش پهلوی برهنه تهیونگ که توی آغوشش لم داده بود کرد و با دست آزادش موهای بهم ریخته خودش رو به بالا شونه کرد.
تهیونگ جوری با آرامش سر روی سینه برهنه اش گذاشته بود و پلک بسته بود که لوئیس دلش میخواست سر خم کنه و اونو ببوسه!پسر کوچکتر کمی جا به جا شد و بدون اینکه پلک باز کنه با خستگی پرسید:
_اینهمه وقت کجا بودی؟
ملافه رو روی تن جفتشون بالاتر کشید و جواب داد:
_مارسی، چند روز اول بدون تو تحمل خونه سخت بود و بعد به خودم اومدم و دیدم همه چیز سخته پس تصمیم گرفتم برم جایی که نبودت آزارم نده.
لبخندی تلخ روی لبای تهیونگ جا گرفت و با جا به جا کردن سرش روی سینه پسر بزرگتر پلک باز کرد و از پایین بهش خیره شد.
لوئیس آروم سر انگشت اشاره اش رو به مژه ها و گوشه انتهایی چشم چپش کشید و ادامه داد:_پسر گلفروشی نزدیک مکان اقامتم بود، امان از چشماش شاهزاده!
انقدر شبیه به تو بود که نگاه کردن بهشون داشت منو به کشتن میداد!تهیونگ آروم خندید و پسر بزرگتر ادامه داد:
_حرف های زیادی برات دارم که بزنم تهیونگ، خاطرات زیادی دارم که دلم میخواد بهت بگم.
میخوام بهت بگردم از پیرمرد عاشقی که همصحبت تلخ ترین روزهای زندگیم بود.
میخوام بگم از ویکتوری که شاخه های رز رو هدیه هر روزه ام میکرد و لبخند های خستگی ناپذیر پیشخدمت و عطر چای انگلیسی توی فنجون های خوش نقشه سنتی!
میخوام بگم از اسکله و صدای مرغ های دریایی.
میخوام همه چیز رو بهت بگم اما الان تو خسته ای.پسر کوچکتر سری به نشونه منفی تکون داد و با لبخند جایی درست روی قلب تپنده پسر بزرگتر رو بوسید و زمزمه کرد:
_هیچ وقت برای تو خسته نیستم اقیانوس
بهم بگو عزیزمنگاهش رو با عشق به تهیونگ دوخت و شروع کرد:
_روزای اول با خودم فکر میکردم که باید صبر کنم تا گذر زمان همه چیز رو بینمون درست کنه و همینو ام بهش گفتم اما فکر میکنی بهم چی گفت؟
گفت « درستش اینه که زمان دردهای جدیدی بهت میده و باعث میشه قبلی رو فراموش کنی!»
تاحالا اینطور بهش فکر کردی؟!پسر کوچکتر درحالی که دوباره سرش رو روی سینه اش گذاشته بود و با لذت به بیرون پنجره خیره شده بود گفت:
_بهش فکر نکردم اما الان خیلی به نظرم منطقی میاد!
لوئیس آروم سر تکون داد:
_حرف زدن باهاش برام خیلی حس فوقالعاده ای داشت تهیونگ.
جوری که گذر زمان رو احساس نمیکردم!
اون واقعا توی این چند روز خیلی از باور ها و افکار های منو به چالش کشید
YOU ARE READING
𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺
Fanfiction"گذر از ابر ها" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "فلاف، رمنس، انگست" کاپل: "لیونگ(ویمین)، کوکمین، نامجین، سپ" ~~~~~~~~~~~~~ «توجه داشته باشید که گذر از ابر ها فصل دوم فیک "مولن روژ" هست که توی پروفایلم میتونید پیداش کنید؛ لازم به ذکره که خواندن فصل دو بدون خ...