Vito 25

145 29 5
                                    

با برخورد سر عضو مرد با ته گلوش عوق آرومی زد و سعی کرد خودش رو عقب بکشه اما دستی که توی موهاش چنگ شده بود این اجازه رو بهش نمیداد
حتی صدای ناله‌ای رو نمیشنید
بجاش نفس‌های عصبی و عمیقش توی گوشش میپچید
اما چرا؟
با حس کردن محتویات داغی توی دهنش به رون‌های مرد چنگ انداخت و با شدت خودش رو کنار کشید
با چشمهای اشکیش بهش خیره شد و صورت برافروخته‌ش رو از نظر گذروند، چیزی توی وجودش بود که مثل همیشه بنظر نیاد
کاش میدونست چیزی که توی ذهن رائول در گذره اصلا با اون شباهتی نداره
اون داشت فرد دیگه‌ای رو مقابلش تصور میکرد..
_مورا..
چشمهای جیمین از اینطور صدا شدنش گرد شد
میدونست اون مسته
اما نمیتونست درک کنه که اینطور اشتباه گرفته بشه!
قبول کردنش براش سخت بود...
_ا-ارباب..؟!
چندلحظه‌ای به چشمهای سرد و غمگین مرد خیره موند و بعد خودش رو بالا کشید تا بتونه روی پاهاش بشینه
رائول همونطور به پسری که مقابل نگاهش داشت با دستهای خودش برهنه میشد خیره موند و بعد با واضح شدن تصویر جلوی چشمش دم عمیقش رو با سروصدا بیرون داد
نه
این چیزی نبود که اون میخواست..
اینکه مورا نبود!
جواهر زیبا و خیره کننده‌ش نبود.
با خشونت کنارش زد و از روی صندلیش بلند شد
سمت پنجره رفت و با گزاشتن سیگارش گوشه لبش به چهره بهت‌زده پسر پشت کرد.
خورد شدنش رو احساس کرد
جیمین داشت اینطور براش لخت میشد و از خودش میگذشت و بعد
جوابی که میگرفت این باید میبود؟
بغضش رو به سختی پایین فرستاد و لبخند احمقانه‌ای به لب نشوند و به آرومی بهش نزدیک شد
هاله‌ای که اطراف مرد تشکیل شده بود از دود سیگارش سنگین‌تر بنظر میرسید.
رائول اما خیره به جایی بیرون از پنجره و باغ توی امارتش و روزهایی که کلی خاطره کنار اون پسر توش ساخته بود کاملا در دنیای دیگه‌ای سیر میکرد
تمام حرف‌هایی که چند روز پیش شنیده بود دوباره براش مرور شدن
با تلخی پلکهاش و روی هم گزاشت و فشرد
باورش نمیشد زندگی که اون سعی داشته طی اینهمه سال برای تهیونگ بسازه تنها با چندماه ماه و اون مرد غریبه کاملا خراب شده و از هم پاشیده..
" هرچیم که بشه من دوستت خواهم داشت "
تداعی شدن جمله پسر توی ذهنش و شنیدن صداش همزمان با حس کردن لمس‌هایی شد و باعث شد پلکهاش از هم فاصله بگیرن و نگاهش به انعکاس تصویر خودش و جیمین توی پنجره مقابلش بخوره..
ازش رو برگردوند و خواست ازش رد بشه اما چیزی که شنید باعث شد متوقف بشه
_منو دوست داشته باش..
نفس بریده‌ش از بین لبهاش بیرون پرید
جیمین ادامه داد
_چرا منو نمیخوای؟ چون مورا نیستم؟
به سمتش برگشت
چشمهای نمدارش و خش صداش براش هیچ اهمیتی نداشت
چیز دیگه‌ای بود که براش مهم باشه
صحبت راجب جواهرش!
_اون به تو خیانت کرد.. تورو نمیخواد.. ازت متنفره و تو هنوزم-..
با سرخ شدن یکطرف صورتش کلمات توی دهنش ماسیدن و روی زمین سقوط کرد
_جرعت نکن بار دیگه این‌هارو به زبون بیاری!
نفسش گرفت و بدنش یخ زد
_چطور میتونم دوستت داشته باشم?
گسی خون رو توی دهنش چشید
_تو حتی شبیه‌ش نیستی..
شکستنش رو شنید و بعد قطره اشکی که خیلی وقت بود سعی داشت کنترلش بکنه با حاکمیت خودش رو به پوست گونه‌ش تحمیل کرد..
_برام.. برام هیچ اهمیتی نداره اگه اون کس دیگه‌ای رو دوست داره..
صداش میلرزید
از سر خشم بود یا مستی رو نمیدونست اما میفهمید که اربابش حال خوبی نداره
چندروز پیش دوباره براش تداعی شد و صحبتهای پسر توی گوشش پیچید
اینکه برای اولین بار داشت اونطور با عشق حرف زدنش رو میدید..
_من نگهش میدارم.. مورا کنارم میمونه..
سرش رو بالا آورد و به چشمهای ناخوانای مرد خیره شد
خودش هم میدونست
که این یه دروغ بیشتر نیست
دروغی که از بچگی به خودش و اون پسر خورونده بود و حالا وقتش شده بود تا همه‌شون رو بالا بیاره..
بزاق دهنش رو پایین فرستاد و با بالا گرفتن سرش از پسر برهنه‌ای که روی زمین افتاده بود رو برگردوند و سمت در رفت
_م-مورا عاشقه.. تو نه!
برای لحظه‌ای از حرکت ایستاد
با فکر بهش چیزی رو توی وجودش احساس کرد و بعد به سرعت از ذهنش پاکش کرد
_عشقش باید برای من باشه، وگرنه از بین میبرمش!
فرو ریخت
ترسید
تا چه حد میتونست خودخواه باشه
اونکه نمیخواست به مورا آسیب برسونه..
میخواست ؟
نفس عمیقی کشید و حین بیرون رفتن از در زمزمه‌ای کرد که به گوش جیمین برسه..
_و اینو بدون، هیچی باعث نمیشه که بتونی جاش رو برای من بگیری!
گفت و از در بیرون رفت و صدای گریه آروم پسرک رو نشنید
و جیمین به تنها چیزی که فکر میکرد این بود که
کاری که با تهیونگ کرده بود
اشتباه بود؟

Vito Donde viven las historias. Descúbrelo ahora