❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂
خرید کردن لوازم خونهشون اون هم دوتایی، اولین قرار دو نفرهشون توی سئول هم بود. خب اونا زوج تازه داخل رابطه رفته نبودن که برن کافه و رستوران و سینما! از این مدلهای جلف هم نبودن که برن شهربازی و اتاق فرار! سبک هیجانزده هم نداشتن تا برن هتل و باغوحش و اینا. یا این استایل پروفسوریها که میرفتن موزه و کتابخونه و بناهای تاریخی!
اونا ملو و لایت بودن. آبی و یاسی بودن! ساده و رنگی بودن. موج و شیرینی بودن پس اینکه با هم بیان و برای خونهی جدیدشون خرید کنن، انتخاب هردوشون بود. البته قرارهای یواشکی تو انبار کمپانی و زیر میز کنفرانس و پشت ستون طبقهی چهارم و پشت پردهی سالن همایش و بالای پشتبوم هم از مورد علاقههای بکهیون بود که یکی یکی همه رو با آلفاش میرفت و کلی خُرده رنگ آبی و ریزه سنگ یاسی جمع میکرد تا باهاش یکم در و دیوار قلبش رو از سادگیای که تو دوری از چانیول بهش مبتلا شده بود، در بیاره.
با ورودشون به بخش کالای خواب و بین تختها و آباژور و پا تختی و چراغ و تشک و بالشت و پتو، بکهیون متوجه شد که یه چیز برق دار به فرومون چانیول اضافه شده. یهچیز جدید. یه چیزی که کاری میکرد گونههایِ اون رنگینکمون دلش رو ستارهها گاز بزنن. همونی که از بس همیشه چانیول رگباری توش میبارید همواره تو آسمون بود.
یه نفسعمیق گرفت و با از نظر گذروندن چندتا از تختها، با هردو دستش بازوی آلفای چشم آبیش رو گرفت و متوقفش کرد:"- چانا یه بوی خوبی میدی!"
ته حرفش هم لب پایینش رو مکید و چند تا خرده ستاره روش جا گذاشت.
چانیول چشم از تخت کینگسایزی که یه دونه بنفشش رو میخواست بخره، گرفت و کاملا راضی از مدلی که بکهیون بهش چسبیده بود، دست آزادش رو روی صورت امگاش گذاشت و شستش رو زیر پلک نازکش کشید. روی زانوهاش خم شد و از لای مژههاش، سنگینی اون رنگ آبی نگاهش رو روی لبهای بکهیون انداخت:"+ بوی عطشم برای خریدن تمام این تختهاست...دوست دارم هرروز تو یه تخت جدید بفاکت بدم! اونقدر که تخت تو دنیا کم بیاریم!"
بکهیون لب و دماغش رو چین داد و با ایشی که رگهای گردنش رو کشید، نوک کتونیش رو حرصی به کفش مشکی و براق آلفا کوبید و دو قدم تند از اون یه تیکه بیشرمی و بیحیایی آبی دور شد:"- آبی هورنی!"
چانیول به ورجه وورجهی غرغروی لبهای امگاش خندید و دستهاش رو توی جیبش کرد. فقط بکهیون تا این اندازه زبون عطر اون رو بلد بود. درسته اونها فرومون داشتن ولی توی دنیاشون از روی یه عطر فقط نژاد رو میتونستن متوجه بشن و احساسات خیلی خیلی شدیدی که خود فرد تمایل داشت بقیه هم بفهمن. اینکه بکهیون تا این اندازه روی اون دقیق بود، نشون میداد امگاش تا چه حد بهش توجه میکنه.
YOU ARE READING
Violet fine coefficient
Fanfictionآسمون و بال یاسی پروانهها... مرداب و گل نیلوفر... دریا و پولک ماهی بنفش... آلفای بلوطی و امگای اقاقیا... شراب انگور سیاه و پیراهن ساتن... یه جفت حلقه و گردنبند... روزی عشقنگاری... یه آلفا بود که به خمیر شیشه با دستهاش شکل میداد و ازشون همهچیز م...