◗၄⟦🌬²⁵ لبخند دل‌نازک🌙⟧၃◖

404 102 182
                                    


❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂

بعد از اون بوسه که برای اولین بار تو گوشه و کنار کمپانی نبود و درست وسط راهرو بود، کریس با غرغر پاندایی رفت تا به بازرسی از انبار برسه و کلی غصه برای دیت از دست رفته با همسرش بخوره. چانیول هم به دفتر خودش رفت تا به کارهاش برسه و سهون ساکت و فرو رفت توی خودش، در دفتر رو بست و با کار خودش رو مشغول کرد. حالا امگا پشت میز خودش نشسته بود. زانوی راستش رو بغل کرده بود و خیلی آروم خودش رو همراه با صندلیش تاب می‌داد. صفحه‌ی موبایل جلوش باز بود و با انگشت دست راستش، الکی صفحه رو بالا و پایین می‌کرد. کامنت‌های اینستاش رو می‌خوند و به پست‌هایی که توی صفحه‌اش گذاشته بود، گاهی نگاه می‌کرد. پشت میزش جلوی دفتر سهون نشسته بود و داشت با ساعت و عقربه‌هاش همزاد پنداری می‌کرد.

دستش رو جلوی دهنش گذاشت و درحالیکه یه دور به دور خودش می‌چرخید، با ذوق به پیام یکی که می‌گفت "فکر می‌کردم مجردی ولی الان باید بپرسم چند ساله ازدواج کردی، خندید. صدای خنده‌اش رو قورت داد تا جای مارشمالو، داخل رگش که شده بود ماگ و خونش که قهوه‌ی داغ بود، حل بشه و یه قلب انگشتی برای گوشیش درست کرد.

این خیلی خوب بود که بقیه فقط از روی یه عکس اون رو با آلفای ناشناسش یه زوج می‌دیدن. از لبه‌ی میز دست گرفت و دیگه نخندید تا جواب پیام این آدم ناشناس رو بده که یه نفر با مخلوطی از هیجان، عصبانیت و نگرانی اسمش رو صدا زد و سرش توی همون حالت به سمت مینسوکی که انگار دود از گوش‌هاش بیرون می‌اومد، چرخید.

زانوش از لبه‌ی میز افتاد و خودش رو به سمت مینسوک جلو کشید:"- چی شدی مینسوک؟ کرم‌های پرنده حمله کردن یا بالأخره آلفاها قابلیت بارداری پیدا کردن؟ نکنه من خودم رو از دست سهون از پنجره پرت کردم پایین؟ یا برش آخر پیتزا تموم نشدنی شده؟ وایسا وایسا نکنه بالاخره دنیا آبی شده؟!"

طوریکه بکهیون خیلی جدی حرفش رو زد، باعث شد تا مینسوک هم خیلی جدی به واقعی شدن این حرف‌ها فکر کنه و بعد برای یه لحظه خودش رو با شکم برآمده تصور کنه. چش شده بود؟ جدای از آلفا بودن اون یه مرد بود و جفت هم نداشت...این چه فکر مسمومی بود که به جونش افتاده بود؟ سرش رو به دو طرف تکون داد و دستش رو محکم روی میز بکهیون کوبید. امگا توی جاش پرید و مینسوک انگار بخواد علامت مخصوص حاکم شهر میتی‌کومان رو نشون بده، صفحه‌ی موبایل رو به طرف بکهیون گرفت و خیلی جدی سوالش رو پرسید:" این چیه؟ دقیقا به من بگو این چیه؟"

نگاه امگا به عکسی که صبح از بستن کراوات چانیول با قرار دادن کفش‌های براق آلفا توی کادر، پست کرده بود، نشست و نفس راحتی کشید. پاهاش رو دوباره بالا آورد و دو دستی زانوش رو بغل کرد. لب‌هاش رو داخل دهنش کشید و مثل یه تمشک که می‌گفت:" درختمه دیگه" به مینسوک نگاه کرد.

Violet fine coefficientWhere stories live. Discover now