◗၄⟦🌬³⁵ جابه‌جایی نقش‌ها🌙⟧၃◖

304 97 52
                                    

❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂

یه‌روز کاری دیگه تو کمپانی شروع شده بود. روزی که اولین روز رسمی کاری مدیرعامل پارک حساب میشد و بالأخره روال شرکت به حالت سابق برگشته بود. تمام کارگاه‌های صنعتی و نیمه صنعتی به کار افتاده بودن و تند تند محصولات می‌رفت برای بسته‌بندی. همه‌ی بخش‌ها سرشون شلوغ بود و وقتی براشون نمونده بود تا راجبه آخرین و به‌روزترین شایعات موجود بحث کنن و فعلا فقط به جون مدیرعامل سابق اوه سهون و عذاب جدید، پارک چانیول فحش می‌دادن و به همین راضی بودن. البته هنوز یه کار مونده بود. اونم رسمی شدن فروختن شرکت به مديرعامل جدید بود. قسمتی که بکهیون می‌دونست دوباره یه بلایی سر اون میاره. به هرحال اون برای تنبیه کردن چانیول بعد از اون همه آبی بد رنگ شدن هم که شده باید فعلا، منشی هیونگش می‌موند.

آی‌پدش رو روی میز گذاشت و خودکاری که با در باز روی میز رها شده بود رو برداشت. در خودکار رو بست و حین اینکه با دقت میز رو بررسی می‌کرد، حرف‌هاش رو شروع کرد:" واکنش دادن و مخالفت‌تون فقط کار رو سخت‌تر می‌کنه...موقعیت‌تون رو بپذیرید و منطقی باشید!"

نگاهی به نمای پشت سر آلفا که از پنجره‌ی کوچک دفتر جدیدش، به بیرون خیره بود، انداخت و موبایلش رو از جیبش بیرون کشید. نگاهی به پیام چانیول انداخت و همینطور که دستش رو از روی پیراهن به روی گردنبندش می‌کشید، گوشه‌ی لبش هم بالا رفت.

🌛💜 My Trouvaille 💙🌜
"+ دقت کردی که جای من و برادرت عوض شده...بعد میگه حسودی نکن!🤨 تو توی جلسه‌ی انتصاب من یه ربع ‌نگاه عاشقانه هم بهم ننداختی بعد الان رفتی پیش سهون تا آب توی دل برادرت تکون نخوره!😠 بعد اگه من چیز دیگه‌ای رو توی دل تو به تکون انداختم عزیزم، حق نداری گله کنی😌...درسته خودم گفتم برو پیش سهون ولی میشد تو بگی نه😫"

یکی یکی شکلک‌ها رو روی صورت چانیول تصور کرد و زیر لب زمزمه کرد"- مرتیکه‌ی جذاب چندش! لعنت به خود منحرفت!"

دستی روی گونه‌های رنگ گرفته‌اش کشید و با دستش خودش رو باد زد. یکم به چپ و راست نگاه کرد و خیره به گلدون‌هایی که خودش تو دفتر سهون چیده بود، سعی کرد مغزش اونجایی که چانیول داشت با موج ابرو هلش می‌داد، نره. حیف این همه باشگاه رفتن که تهش هم موج این آلفای هميشه منحرف اون رو هم می‌برد. با یه نفس‌عمیق فوری از انگشت‌هاش استفاده کرد و جواب آلفاش رو داد"- چانا😊 من کلی ثلث نگاه عاشقانه بهت انداختم...بعد اون موقع من هیت بودم...نگات می‌کردم که...🍑🐝...خلاصه که نگران نباش با وضع لنگ زدنم قراره همه چیز قشنگ تکون بخوره! در ضمن پروژه‌ی بخشیده شدنت با حرص دادنت که هنوز تموم نشده!!"

خنده‌ای کرد و ارسال رو زد. موبایلش رو صاف کنار آی‌پد گذاشت و به سمت آلفای روبه‌روش که نور خورشید نواری از رنگ طلایی رو دور کت‌وشلوار سیاهش کشیده بود، رفت. کراوات رو از داخل جیبش بیرون کشید و با دور زدن سهون، روبه‌روش ایستاد. روی پنجه‌هاش بلند شد و کراوات رو دور یقه‌ی پیرهن سرمه‌ای رنگش انداخت.
حرکت آهسته دست بکهیون و جوری که انگشت‌هاش اطراف یقه‌ی سهون می‌چرخید، آشناترین صحنه‌ی خاطرات‌شون بود. دست‌های سهون تو جیبش بود و با اخم نگاهش رو توی صورتش چرخوند. نور خورشید صورتش رو درخشان کرده بود. عطر ملایمش خیالش رو راحت می‌کرد و نگرانی رو براش تبدیل می‌کرد به یه صفت ناشناخته. موهای یاسی رنگش رو مثل همیشه فقط شونه زده بود و لخت بودن‌شون رو به رخ می‌کشید. یه پیرهن آبی براق به تن داشت که بندهای یقه‌اش رو به شکل پاپیون بسته بود. به سر انگشت‌هاش با صدف‌های براقش که روی یقه‌ی خودش می‌چرخید، نگاه کرد و نگاهش روی اون حلقه‌ی خاص نشست. حلقه‌ای که بارها دیده بودش.

Violet fine coefficientWhere stories live. Discover now