❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂خودکار رو حرکت داد و پایین برگه رو امضا زد. مهرش رو برداشت و پایین برگهها کوبید. با دست آزادش شقیقهاش رو مالید و برگههای زیر دستش رو ورق زد تا بقیهی بخشهای لازم رو هم امضا کنه. سردرد بدی به جونش افتاده بود و هیچجوره آروم نمیشد. سهون اصلا نمیفهمید چرا باید همچین بشه. با دقت بند آخر رو خوند و با لحن سردی با مدیر واحد توزیع و پخش حرف زد:" هیووک با بخش روابطعمومی صحبت کن و ببین کدوم محصول پر فروشمون باز خورد بهتری گرفته...میخوام روی اینکه چه محصولی هم خوب فروش میره و هم محبوبه کار کنید...میخوام خودت شخصا گزارش رو برام بیاری!"
هیووک نگاهش رو از حرکت خودکار پایین برگهها گرفت و به سر پایین رئیسش نگاه کرد. دستش رو روی برگههای کناری گذاشت تا سهون راحت تر مهر رو گوشهی برگه بزنه و محترمانه جواب رئیسش رو داد:" باشه فقط مدیر پارک هم ازم خواسته بود لیست پر فروشترین محصولات رو براش ببرم!"
سهون پوزخند صدا داری زد و برگهی آخر رو هم امضا کرد. سرش رو بالا آورد و خیلی جدی به بیون هیووک، نگاه کرد. میدونست اون چانیول باهوشه و بلده که چی کار کنه. ظاهرا کار سختی در پیش داشت.
اخمی کرد و دستهاش رو گره زده روی میز گذاشت:" بهونه بیار و دیر بهش گزارش بده...خیلی زود داره پاش رو بیشتر از حریمش دراز میکنه...بدون اجازهی من از بقیه گزارش میخواد؟ فکر کرده کیه؟"
سهون با لحن بدی گفت و فرومونهای عصبیش کمی شدت گرفتن. هیووک با همون چهرهی خنثی که کاملا برای یک کارمند مطیع دستورات مناسب بود، برگهها رو از روی میز برداشت و بقیهی حرفهاش رو هم زد:" ظاهرا قصد داشته به گزارشهای مالی شرکت هم دسترسی پیدا کنه...از بخش منابع یک لیست کامل از موجودیها گرفته...دیروز هم با دو تا از سهامدارها دیدن کرده...و اینکه..."
حرفش رو خورد و سهون که با هر جمله فکش بیشتر از قبل منقبض میشد، با این مکث، ابروش با یک حالت عصبی بالا پرید و از بين دندونهاش غرید:" و اینکه چی هیووک؟"
هیووک نگاهش رو دزدید تا نشون بده میلی به بیشتر حرف زدن نداره. زیر چشمی به مشت سهون که بسته شده بود و داشت استخونهای خودش رو خرد میکرد، نگاه کرد. میدونست کموبیش رئيس اوه خودش از همه چیز خبر داره ولی گفتن تمام موضوعات با هم به شکل یه خلاصه باعث میشد تا افکار پراکندهای که راجبه مدیر پارک داشت، نظم بگیره و زودتر به این نتیجه که پارک برای جایگاهش یه خطره برسه!
نگاهش رو به رئیسش داد و با بیمیلی جملهاش رو کامل کرد:" فکر کنم بخاطر همین موضوعات منشی داشتن رو رد کرده تا قرارها و اقداماتش کمتر به چشم بیاد...دو سه باری هم به منشی تو نزدیک شدن...خودت که بهتر میدونی بکهیون یه امگاست و مدیر پارک یه آلفا ممکنه از راه ناشایستی بخواد از منشی بیون اطلاعا__"
YOU ARE READING
Violet fine coefficient
Fanfictionآسمون و بال یاسی پروانهها... مرداب و گل نیلوفر... دریا و پولک ماهی بنفش... آلفای بلوطی و امگای اقاقیا... شراب انگور سیاه و پیراهن ساتن... یه جفت حلقه و گردنبند... روزی عشقنگاری... یه آلفا بود که به خمیر شیشه با دستهاش شکل میداد و ازشون همهچیز م...