❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂
فرز بزرگی دستش بود و با مهارت استوانهی بزرگ شیشهای رو تراش میداد تا شکلی از دل شیشهی ساده بیرون بکشه. صدای سابیده شدن سنگ فرز روی شیشه، محیط رو پر کرده بود و پودر شیشه مثل گردی از الماس روی زمین میریخت. عینک محافظ روی چشمهاش زده بود و روی کت و شلوار سرمهای رنگش، یه لایه خاک شیشهای نشسته بود. موهای بلوطی رنگش رو بالا داده بود و برق کفشهاش با برق موهاش رقابت میکرد. مدیران دیگه با حیرت و شگفتی به رییس کمپانی که اینطور با مهارت داشت هنرنمایی میکرد، نگاه میکردن و امگاها با ذوق برای این مرد جذاب نقشه میکشیدن.
بالأخره صدای فرز قطع شد و چانیول سمبادهای برداشت و شروع کرد به صاف کردن کار. با انبر دهانهی شیشه رو گرفت و چند لحظه داخل کوره قرارش داد تا گرم بشه. از داخل کوره خارجش کرد و با یه گیره، لبههای کار رو خمیده کرد. فوری ظرف رو داخل حوضچهی آب گذاشت تا خنک بشه و بعد از خارجش کردنش، چیزی که خلق کرده بود، حاضر بود:"+ این کاریه که طراحها...بازار یابها و تولیدکنندهها باید از این به بعد انجام بدن...زدن طرحهای خلاقانه با شیشه...اینجا توی صنایع Hanker sore ما هرچیزی رو از شیشه میسازیم...میخواد اکسسوریهای ظریف باشه یا مجسمههای بزرگ!"
خیلی جدی گفتی و کار تموم شده رو روی میز وسط کارگاه گذاشت. همراه مدیران برای بازدید خط تولید و ایرادگیریهای لازم اومده بودن. ظرفیت کارخانهها زیاد بود. دستگاهها به روز بودن ولی همه چیز محدود شده بود به ظروف. چانیول میدونست پیشرفت زیادی انتظارش رو میکشه و حالا بالاخره از برگشتن به کره خرسند بود!
YOU ARE READING
Violet fine coefficient
Fanfictionآسمون و بال یاسی پروانهها... مرداب و گل نیلوفر... دریا و پولک ماهی بنفش... آلفای بلوطی و امگای اقاقیا... شراب انگور سیاه و پیراهن ساتن... یه جفت حلقه و گردنبند... روزی عشقنگاری... یه آلفا بود که به خمیر شیشه با دستهاش شکل میداد و ازشون همهچیز م...