◗၄⟦🌬⁴⁹ تنها با تو🌙⟧၃◖

302 84 72
                                    

❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂

با اینکه گفته بودن پدر و مادرهاشون کارهای مراسم رو انجام بدن ولی این خودشون دوتا بودن که همه‌چیز رو آماده کردن. البته عمده‌ی کارها رو بکهیون انجام داده بود. منشی مدیرعامل، علاوه‌بر برنامه‌ی سنگین و فشرده‌ی کاریش، همه‌ی مراحل مراسم ازدواج‌شون رو هم پیش برد. تصور بقیه یه مراسم کوچیک بود. فکر می‌کردن با وجود روحیه‌ی انحصار طلب پارک چانیول، یه جشن کوچیک برای خانواده و دوستان گرفته میشه اما برخلاف تصور همه، مراسم ازدواجی که امروز برگزار شده بود، زیادی بزرگ و بیش از حد تجملی و خیلی پر هزینه بود.

تم مراسم آبی-یاسی بود. زوج جوان بعد از بحث‌های طولانی که این اواخر به جنگ با پرتاب انگور و بلوبری تبدیل شده بود، به تفاهم رسیدن تا از هردو رنگ استفاده کنن. هرچند امروز صبح که به این تالار اومدن، بکهیون با زدن موهاش پشت گوشش و پیف پیف گفت:"- اگه همه‌اش آبی بود و کنار دریا بود، بهتر بود!"

و چانیول با موج دادن به ابروهاش و کج کردن لبش پوزخند زد:"+ اگه همه‌اش یاسی بود و تو باغ مینا و زیر درخت اقاقیا بود، بهتر بود!"

این دو جمله شد آخرین نق نق بین بندانگشتی و غولش چون بعدش هرکدوم از دامادها به اتاق مخصوص خودشون رفتن تا آماده بشن و عکس‌های تکی‌شون رو با اعضای خانواده‌شون بگیرن. هرچند وقتی در اتاق رو بستن و تنها شدن، هردو تو خلوت خودشون کلی برای قشنگی ترکیب رنگ‌های مورد علاقه‌شون ذوق کردن!!

هردوشون تا لحظات پایانی برای اینکه رنگ مورد علاقه‌ی خودشون انتخاب بشه با هم جنگیده بودن حتی از یه جایی، به‌جای اینکه دهن اون یکی رو با بوسه پر کنن تا دیگه نگه آب یا یاسی، شروع به کشیدن لپ هم کرده بودن. اما سرانجام به این صلح رسیدن وگرنه هرگز موفق نمی‌شدن ازدواج کنن.

بکهیون کت و شلوار آبی‌ای که می‌خواست رو پوشیده بود و چانیول هم کت‌وشلوار یاسی! همه می‌گفتن سفید و مشکی ولی تو نقاشی ذوق و شانس و خوشبختی اونا اصلا از این رنگ‌ها پیدا نمی‌شد که حالا بخوان انتخابش کنن.

(کت‌وشلوارشون، یادتون نره مال چانیول رو آبی تصور کنید

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

(کت‌وشلوارشون، یادتون نره مال چانیول رو آبی تصور کنید.)

لوهان، امروز صبح، سهون و هی‌ووکی رو که دیشب مست کرده بودن و عین ابر بهاری برای ازدواج دونسنگ‌شون اشک ریخته بودن رو با بیچارگی جمع کرده بود و با خودش آورده بود. اون دوتا آلفا، شب گذشته برنامه داشتن پارتی آخرین روز مجردی برای بکهیون بگیرن اما وقتی به امگای یاسی زنگ زدن، بکهیون گفت:"- اون مهمونی رو برای اونایی می‌گیرن که بعد ازدواج قراره با هم زندگی کنن نه من و چانا که سال‌هاست متاهل زندگی کردیم و الان داریم رسمیش می‌کنیم...راستش امشب من و چانیول می‌خوایم زود بخوابیم و استراحت کنیم تا برای فردا خسته نباشیم!"

Violet fine coefficientHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin