❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂نگاهش روی زوجی بود که کمی اون طرفتر ازشون راه میرفتن. با احتیاط به همسرش که داشت راجبه رنگ مبلمان مشاوره میگرفت، نگاه کرد و بعد به سمت پسرش که با لوهان داشتن راجبه کیفیت یه دست میز ناهارخوری نظر میدادن، رفت. دستش رو روی بازوی سهون گذاشت و با گرفتن حواس پسرش، از کنار صورت سهون به زوجی که منتظر آسانسور بودن، چشم دوخت.
" اوضاع با پارک چانیول توی شرکت چطوره سهون؟ بالأخره با هم کنار اومدید؟ میدونی که من با پدرش دوستم و نمیخوام بخاطر شما پسرها مشکلی به وجود بیاد!"
سهون با این حرف پدرش، لبخند روی لبهاش وا رفت. ناخودآگاه به پشت چرخید و چیزی جز درهای بستهی آسانسور ندید. دوباره به پدرش نگاه کرد و ترجیح داد صادق باشه. شاید پدرهاشون شرکای کاری بودن و با هم شرکت رو بنا کرده بودن ولی اون و چانیول الان فقط رقبای کاری بودن!
نگاه کنجکاو لوهان رو حس کرد و سعی کرد خوب توضیح بده:" راستش خوب نیست پدر...کاملا مشخصه که اومده اینجا تا جایگاه من رو بگیره! انگار دنبال دعواست و ریاست من رو زیر سوال میبره!! از وقتی پاش رو توی شرکت گذاشته و معاون شده...به همه جا سرک میکشه و کار با همهچیز داره!!"
جیهون با جواب پسرش جا خورد. چانیول به اصرار پدرش اومده بود اینجا. جدای از اون پارکها رو میشناخت. تا تحریکشون نمیکردی و کاری نمیکردی تا حس کنن تحقیر شدن، اهل راه انداختن دعوا نبودن. اخمی به سهون کرد و دستش رو به کمرش زد:" برای اینکه تو نیومده اعلام جنگ کردی! فرستادیش تا پیش پایین رتبهترین کارمندها کار کنه! اون هم با اون رزومه! توقع داشتی با بله قربان باهات رفتار کنه؟ بهش احترام بذار تا احترام کسب کنی! سهون توی یه رابطه همه چیز دو طرفهاست!"
پدرانه، پسرش رو نصیحت کرد ولی سهون حرصی به طرف دیگهای نگاه کرد:" شما هم که حرفهای بکهیون رو میزنید...من خودمم از همون جایگاه کارم رو توی شرکت شروع کردم!"
خشک گفت و جیهون دستی به چونهاش کشید. پسرش یکدنده بود. خوشحال بود که حداقل الان بکهیون پیشش هست تا یکدندگی و اون روی بدون فکرش رو که با احساسات تصمیم میگیره، ساپورت کنه! این آلفا و امگا واقعا باید برادر هم میشدن!
نگاهی به رنگهای مختلف مبلمان کنارش انداخت و چشمهاش روی رنگ یاسی قفل کرد:" مگه بکهیون بهت چی گفته؟"کنجکاوانه پرسید و سهون هم کاتالوگی از توی قفسهی کنارش برداشت و بیهدف شروع کرد به ورق زدنش. صداش رو ریز کرد و انگشتهای دست چپش رو به شکل حرف V کنار صورتش باز و بسته کرد:" اینکه پارک چانیول درست به اندازهی من لیاقت مدیرعامل شرکت شدن رو داره. اینکه باید از اول بهش پست مدیریتی میدادم تا جنگ رو شروع نکنم...خب من چه میدونستم اون عوضی انقدر راحت همه رو میکشه تو زمین خودش؟ فقط میخواستم نشونش بدم چون خارج بوده نباید دور برش داره!"
YOU ARE READING
Violet fine coefficient
Fanfictionآسمون و بال یاسی پروانهها... مرداب و گل نیلوفر... دریا و پولک ماهی بنفش... آلفای بلوطی و امگای اقاقیا... شراب انگور سیاه و پیراهن ساتن... یه جفت حلقه و گردنبند... روزی عشقنگاری... یه آلفا بود که به خمیر شیشه با دستهاش شکل میداد و ازشون همهچیز م...