❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂
بزرگترین اشتباه اینکه تو یه رابطه دنبال مقصر بگردی. اینکه بخوای یکی از دو نفر رو مقصر بدونی و متهم کنی تا توقع مجازات داشته باشی، بزرگترین ضربه رو به احساس و پیوندی که بین یه زوج هست میزنه. انقدر ضربهاش محکمه که حتی ممکنه هرچیزی بینشون هست رو تموم کنه. درست مثل اینکه لیوان رو واژگون کنی و توقع داشته باشی آب توش بمونه!!
وقتی دو نفر با هم تو رابطهان، فقط باید قبول کنن کوتاهی رخ داده نه اینکه یکی مقصر بوده و از قصد کاری کرده!! دو نفری که همدیگه رو دوست دارن هرگز خود خواسته، کاری نمیکنن که محبت بینشون لطمه ببینه برای همین مقصری وجود نداره. فقط دیوار یه جایی رو انقدر بلند چیدیم که موقع پریدن زمین خوردیم و دیوار یه جایی انقدر کوتاه بوده که دزد راحت بهمون زده.
بکهیون هم وقتی به چانیول گفت، برو و کارهای ترخیصم رو انجام بده، با همین باور دست از سرزنش کردن خودش و ناراحت بودن از دست آلفاش کشید. یه کوچولو، اندازهی همون بوسههای زوری و موجهای دلهرهآور ابروهای مرد بزرگتر، برای اینکه ببخشه، اذیتش میکرد اما میدونست خودش هم تو واکنش آلفاش نقش داشته!!
پاهاش رو که از تخت آویزون بود، تکونی داد و دستهاش رو قلاب کرد تا بدنش رو به سمت بالا بکشه ولی زخم مارکش که تا نزدیکی مچ دستش پیشروی کرده بود، باعث شد صورتش از درد جمع بشه و کمی کتفش رو بماله:"- حتی اگه برای من پیش آلفام بودن خوب نباشه، برای چانیول خوبه!!"
با این زمزمهی یواش، لوهان اخم کرده، دستی روی صورتش کشید و تلپی، پشت به بکهیون روی تخت نشست. اون کارهای امگای یاسی رو درک نمیکرد. اگه خودش جای بکهیون بود، صادقانه به سهون میگفت دکتر هنوز هم معتقده براشون بهتره از هم دور بمونن. دستهاش رو پشت سرش ستون کرد و خیره به پنجره و پردهای که آروم تکون میخورد، حرف زد:" بهخاطر تو به سهون دروغ گفتم که حالتون با کنار هم بودن بهتر میشه پس بهتره واقعا خوب بشی!!"
لوهان بابت دروغ به آلفاش حس مزخرفی داشت و بکهیون متوجه بود. لوهان صاف و شفاف بود. برای سهون مثل یه شیشه میشد و همهچیز رو بهش نشون میداد. شاید برای همین بود که برادرش، انقدر تحتتأثیر حرفهای امگاش بود. تا جایی که با رابطهی اون و چانیول کنار اومده بود فقط چون لوهان ازش خواسته بود.
ترکهای روی لبش رو تر کرد و سعی کرد عذاب وجدان نگیره که لوهان رو هم وارد کارهای بیسر و تهش کرده:"- و لطفا بازم به درست کردن طرز فکر سهون ادامه بده!!"" که دوباره ازم بخوای بهش دروغ بگم؟! بهت گفتم این اولین و آخرین باره!!! درکت نمیکنم...سهون، چانیول...واقعا میدونی داری چی کار میکنی و چی میخوای؟! بکهیون نمیشه هربار که باد وزید یه سمت بری!! بالاخره باید یه مسیر رو برای رفتن انتخاب کنیم!! ما نیاز داریم یه جا خونه کنیم تا مدام خستگی و درد و کوفتگی رو دنبال خودمون نکشیم!"
YOU ARE READING
Violet fine coefficient
Fanfictionآسمون و بال یاسی پروانهها... مرداب و گل نیلوفر... دریا و پولک ماهی بنفش... آلفای بلوطی و امگای اقاقیا... شراب انگور سیاه و پیراهن ساتن... یه جفت حلقه و گردنبند... روزی عشقنگاری... یه آلفا بود که به خمیر شیشه با دستهاش شکل میداد و ازشون همهچیز م...