❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂سکوت سنگینی توی آسانسور به وجود اومده بود. از همون جوهایی که هیچجوره نمیشد سبکش کرد اما آلفا به هیچوجه پشیمون نبود. باید میگفت اون روز توی شرکت چه حرفی زده و حالا هم چه برنامهای داره. حرف زدن خیلی بهتر از این بود که بعدا پشیمون بشه. درست مثل امگا که حرف زد و اون شب اجازه نداد از هم دور بشن.
صدای توقف آسانسور بینشون پیچید و منشی زودتر از مدیر قدم برداشت تا آسانسور رو ترک کنه. به سختی قدم برمیداشت ولی الان اصلا دلش بغل چانیول رو نمیخواست. حاضر بود سر این لجبازی کمرش تا بشه و بشکنه ولی از بغل آلفاش کمک نگیره!!
قانونی وجود نداشت که دو نفر در تمام لحظات عاشق همدیگه باشن. عشق کارش چند برابر کردن همه چیز بود. درسته که لحظات خوب رو چندین برابر میکرد ولی نمیتونست لحظات تلخ رو ازبین ببره فقط کاری میکرد تا بشه باهاشون کنار اومد. مثل فردی که زخم داشت ولی به لطف مسکن دردی احساس نمیکرد. عشق هم فقط همچین قابلیتی داشت. بکهیون عاشق چانیول بود اما دلیل نمیشد بعد از شنیدن حرفهاش بگه هرچی تو بخوای عشقم اون هم وقتی که قرار بود تمام زندگیش زیر و رو بشه.
آره اونها توی سه سال گذشته تمام مدت عاشق هم بودن ولی مگه چانیول گل ژینورا رو نماد رابطهشون نمیدونست؟ خب عمر این گل هم سه سال بود و حالا یا باید قلمهاش میزدن، یا باید گل جدیدی میخریدن.
چانیول عصبی انگشتهاش رو روی صفحهی رمز کوبید تا در رو باز کنه. خب حالا سهون رو تحریک کرده بود و میخواست از این فرصت استفاده کنه تا زودتر مديرعامل بشه! خب که چی؟! اون صد برابر این خرابکاری کوچیک که اصلا به چشم نمیاومد عشق و عاشقی زیاد که خیلی به چشم میاومد داشت پس چرا امگاش توی بغلش نبود؟!
موهاش رو میرفت و آبی میکرد مورد بخشش قرار میگرفت؟!در خونه با رمزی که چانیول وارد کرد، باز شد و آلفا در رو باز نگه داشت تا اول امگاش وارد بشه. در پشت دو مرد بسته شد و هردو در سکوت کفشهاشون رو در آوردن. قبل از اینکه بکهیون کفشش رو برداره تا توی جاکفشی بذاره، این چانیول بود که زودتر هردو کفش رو برداشت و با عبور از جلوی امگا، کفشها رو داخل جا کفشی قرار داد و درش رو بست.
نگاه بکهیون با کنجکاوی روی دیوارهای یاسی و در کشویی که احتمالا به فضای داخل خونه میرسید، نشست. رنگ یاسی با اون طرح گلهای محو رز سفید واقعا هارمونی زیبایی داشت. اون روز انقدر عجله کرده بود که اصلا به یاد نداشت از همچین جایی رد شده باشه.
چانیول دست چپش رو داخل جیب شلوارش کرد و با لبخندی دستش رو روی شونهی امگاش گذاشت. با سر به نزدیکترین در به خودشون اشاره کرد و زیر چشمی، زبونش رو برای دیدن واکنش بکهیون گاز گرفت:" اینجا کارگاه منه...این دفعه از اتاق خوابمون دورش کردم تا بد خوابت نکنه و غر نزنی!"
YOU ARE READING
Violet fine coefficient
Fanfictionآسمون و بال یاسی پروانهها... مرداب و گل نیلوفر... دریا و پولک ماهی بنفش... آلفای بلوطی و امگای اقاقیا... شراب انگور سیاه و پیراهن ساتن... یه جفت حلقه و گردنبند... روزی عشقنگاری... یه آلفا بود که به خمیر شیشه با دستهاش شکل میداد و ازشون همهچیز م...