◗၄⟦🌬⁸ ذوق پنهان‌کاری🌙⟧၃◖

632 137 51
                                    


❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂

شیشه‌ها توی زندگی همه نقش مهمی دارن. از پنجره تا میز و ظرف همگی از شیشه ساخته شدن. شرکت بزرگ POB هم توی همین صنعت و ساخت ظروف کار می‌کرد. کمپانی بزرگی که انواع ظروف رو با جنس‌های مختلف تولید می‌کرد و نه فقط داخل کشور بلکه توی بازارهای خارجی هم نفوذ بالایی داشت. تعداد بالای کارخانه‌ها و قراردادهای سنگین این شرکت باعث شده بود تا افراد زیادی زندگی‌شون وابسته به POB باشه. شرکتی که در ابتدا سه دوست تاسیسش کردن و فقط یک فروشگاه ظرف بود ولی حالا شده بود تولید کننده‌ی انواع ظروف کريستال، بلور، سرامیک و چینی!

چانیول اما از اول فقط به هنر شیشه‌گری علاقه داشت. نه فقط ظرف، اون دوست داشت همه چیز رو از شیشه بسازه. هرجا می‌رفت از لوستر تا میز به همه چیز دقت می‌کرد تا طراحی شیشه‌گرهای دیگه رو ببینه. عاشق این بود که نفسش رو داخل بوری(میله‌ی دم) خالی کنه و به فرم پیدا کردن خمیر شیشه نگاه کنه. لذت می‌برد از اینکه شیشه رو داخل حوضچه‌ی آب بذاره و به سرد شدنش نگاه کنه. آره داخل شرکت به شکل مدرن و با دستگاه‌های پیشرفته همه چیز تولید میشد اما اون هنوز هم یه شیشه‌گر بود که سنتی کار کردن رو دوست داشت! خیره شدن به حباب‌های داخل شیشه و بعد هم ازبین بردن‌شون براش مثل مشکلات ریز و کوچولویی بود که توی زندگی حل‌شون می‌کرد. چانیول خودش رو یه شیشه‌گر می‌دونست و بی‌نهایت کارش رو دوست داشت تا اینکه...

به طرز عجیبی این علاقه بعد از ملاقات با امگایی که روزگار براش آورد که بعدها هم شد عشقش، تمام و کمال برای بکهیون شیشه‌ایش شد! زیباترین شیشه‌ای که چانیول می‌تونست ساعت‌ها وقت صرف توصیف کردنش بکنه! برای دمیدن نفس‌هاش با بوسه توی وجود امگاش! از اون تاج لبش گرفته که چانیول با مکیدنش بهش فرم می‌داد تا پاهای خوش‌تراشش که از هر بلوری زیباتر بودن.

از فکر بکهیون بیرون اومد و روی کارش تمرکز کرد. فِرِز رو با مهارت روی ورق شیشه‌ی توی دستش می‌کشید تا روش رو طرح بزنه. با کاهش و افزایش قدرت فرز، عمق تراش‌ها رو کم و زیاد می‌کرد تا چیزی که می‌خواست رو روی شیشه حک کنه!
چند دقیقه پیش قراردادی با معاون یکی از هتل‌های سئول بسته بود تا براشون مبلمان مخصوصی طراحی کنه. چانیول هرچیزی رو دوست داشت از شیشه خلق کنه. شیشه‌ها در ظاهر شکننده و شفاف بودن اما همین شیشه‌ها رو میشد نشکن و مات هم کرد فقط بستگی داشت که چه موادی به کار ببری...درست مثل یه رابطه. کارها و رفتارها به سادگی یه رابطه رو سست یا محکم می‌کرد. مرد شیشه‌گر معتقد بود که هیچ‌کس به اندازه‌ی امگاش توی ساختن رابطه‌ی ضد گلوله مهارت نداره!

پیچی به مچش داد و گل رز رو کامل کرد. کمی سیلیس روی کار پاشید و دوباره فرز رو روی شیشه حرکت داد. نفس عمیقی کشید و با ورود فرومون‌های آرامش امگاش اول به قلبش و بعد تمام وجودش، دست‌هاش روون‌تر و ذهنش هم آزادتر به کارش ادامه داد.

Violet fine coefficientWhere stories live. Discover now