◗၄⟦🌬⁴⁰ به‌پر رنگی افتادن عشق 🌙⟧၃◖

357 105 42
                                    

❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂

بعد از اینکه تمام سوءتفاهمات ازبین رفت و همه توی شرکت وارفتن، بکهیون کاملا راضی بود که نشون داده بعنوان‌تمشک مال کدوم درخته و چانیول خوشحال شد که معلوم شده غول بدانگشتی ملوس کی بوده!! امگا حالا می‌فهمید اینکه بقیه بدونن درختش کیه و اون غول بغل گنده مال خودشه، آرامشی بوده که مدت‌ها کنارش گذاشته و حالا دوباره سمتش برگشته. 

روز کاری طاقت‌فرساشون که خیلی عجیب طولانی شده بود، هم تموم شد و بکهیون اینبار به طوری که خیلی نامحسوس باشه فوری جیم زد تا با کسی توی شرکت روبه‌رو نشه. اون لحظه جوگیر شده بود اما حالا فقط می‌تونست گوجه‌فرنگی بشه!
از دست چانیول‌ چطوری فرار کرد؟! خب طبق قانون ریزه شدن اون اطراف آلفا، پدیده‌ی درشت شدن چانیول اطراف اون هم رخ می‌داد پس کاملا مثل یه تمشک خودش رو از وسط بغل چانیول قِل داده بود و در رفته بود!! به هیچ‌وجه نمی‌ذاشت اون مدیرعامل همینجوری منحرف به فانتزی‌هاش توی شرکت برسه و همون بوس تو محل کار زیادی هم بود!! همینش مونده بود بقیه مدام فکر کنن اون دوتا مثل دوتا گرگ تو فصل جفت‌گیری همیشه با فرومون‌شون وضعیت رو یاسی و آبی می‌کنن!!

نوک پا نوک پا از پله‌های اضطراری برای رفتن استفاده کرد ولی تا در پایین پله‌ها رو باز کرد، دوتا بالشتک نرم دو طرف صورتش قرار گرفت و صورت اون رو مثل مروارید تو یه صدف نرم بغل کرد. بعد هم لب‌هاش رفت تو یه جای خیس و داغ و با بوسه دوخته شد. خودش هم که قشنگ عروسکی و تمشکی تو بغل آلفاش خمار و بی‌جون شد و با زمزمه‌ی درحال ذوب شدنِ "چانا" از دست رفت.

چانیول هم که به خودش بعنوان یه شرابِ پیگیر که مطمئن میشه امگاش رو دائم‌المست کنه، افتخار می‌کرد، بکهیون رو به سرقت برد تا ببره یه گوشه و یه لقمه‌اش کنه! شاد و سرخوش و مغرور و تو ابرها بود و اصلا های بود!! عطر اقاقیای امگا براش حکم کوکائین داشت و اون ذره ذره‌اش رو می‌خواست از روی اون پوست مهتابی اسنیف کنه!

نه اصلا مگه بکهیون تمشک و شکوفه نبود؟! خوب دیگه اون سرمایه‌ی لازم رو جهت افتتاح یه کارخونه از طریق سود اوراق بهادار عشق و نشون دادن اینکه بکهیون مال کیه به دست آورده بود. حالا وقتش بود که کارخونه‌ی مرباسازی رو تو قلبش باز کنه، از امگاش لذیذ‌ترین مربای بنفش‌کن‌رنگی رو بسازه و محصولاتش رو مستقیم به نگاه پُرخورش که دائما درحال لخت کردن و لیس زدن بکهیون بود، صادر کنه. هومم!! وقتش بود بشه یه پولدار امگا خورِ امگا دار!!!

با همین افکار ماشین بنفشش رو روشن کرد و با یه نیشخند از اینا که تو فیلم‌های ترسناک با رنگ قرمز قاب‌شون می‌کنن، زمزمه کرد:"+ تازه شیشه‌های مربا رو هم خودم می‌زنم! روشون هم حک می‌کنم فقط مال این آلفا!!"

بعد هم دستش رو انگار دنیا با افتخار درحال تماشاش باشه، جلوش کشید و هاهاه خندید. بکهیون که تا اون لحظه مات و مدهوش رو صندلی کمک راننده ولو بود و هنوز یکی آهنگ صدای بوسه تو سرش میزد، یکهو حباب منگیش ترکید و گیج به آلفاش نگاه کرد، بعد یه صلیب رو قلبش کشید و گردنبندش رو تو مشتش گرفت:"- عشق‌مون...نه یعنی مسیح بزرگ خودت کمکم کن!"

Violet fine coefficientWhere stories live. Discover now