◗၄⟦🌬³⁰ پشیمونی‌دیر هنگام🌙⟧၃◖

463 117 112
                                    


❥ꦿᓚ🌊₇◗၄⟦✰🌙⟧၃◖🌸➹ ⃟⃘݊𓎂

باد خنک با صورتش برخورد کرد و نگاهش اول روی پرده‌ نشست و بعد چشم‌هاش تن مچاله شده روی تخت رو شکار کرد. امگاش با لباس‌های سفید و گشاد بیمارستان، روی تخت نشسته بود. نگاهش به پنجره‌ی باز بود و با بغل کردن زانوهاش گاهی مثل گهواره حرکت می‌کرد. ناخودآگاه به فرمان گرگش نفس‌عمیقی کشید ولی هیچ‌چیزی از رایحه‌اش متوجه نشد. زبان عطر بکهیون رو از یاد برده بود. نمی‌تونست بفهمه این رایحه‌ی یواش که به باریکی خط نوار قلب بود چی می‌خواد بهش بگه!!

در رو بست و صدای چرخوندن قفل توی سکوتی که صدای تیک تاک ساعت به وجود آورده بود، پیچید.
تلاش می‌کرد آروم و منطقی باشه. الان بکهیون هیت بود و بهش نیاز داشت. بعدا هم می‌تونست باهاش دعوا کنه. ازش سوال بپرسه. بفهمه با سهون داشتن توی شرکت چه غلطی می‌کردن. الان باید سلامت امگاش رو توی اولویت قرار می‌داد! همون سلامتی که بکهیون ناديده‌اش گرفته بود و بی‌توجه به بلایی که ممکن بود سرش بیاد، رفته بود به انبار تا خالیش! اصلا وقتی داشت به برادرش کمک می‌کرد لحظه‌ای هم به چانیول فکر کرده بود!؟ به اینکه فقط بیون بکهیون نیست و امگای پارک چانیول هم هست؟! به این فکر کرده بود که چه بلایی سر چانیول عاشق میاد اگه بلایی سر اون بیاد؟!

دست‌هاش رو مشت کرد و خیره شد به موهای یاسی رنگی که مرطوب بودن‌شون، نشون می‌داد که صاحب‌شون به تازگی حموم کرده. ابروهاش برخلاف خواسته‌اش بیشتر توی هم رفت و صدای گرفته‌اش بخاطر فریادهایی که توی اداره‌ی پلیس زده بود، باعث شد تا بکهیون دست از تکون دادن بدنش مثل گهواره برداره.

"+ بچرخ سمت من!"

صداش سرد بود. سردتر از بدن یخ‌زده‌ی بکهیون. خشک بود. خشک‌تر از لب ترک برداشته‌ی بکهیون اما امگا مطیعانه برگشت. اون از همون لحظه‌ای که خاک روی تنش رو می‌شست، منتظر بود تا آلفا بیاد و با همین صدا، خاک روی دلش رو هم بلند کنه. منتظر بود چانیول بیاد و جوری داد بزنه که حتی دلش هم از ریشه کنده بشه!! آروم چرخید و ملحفه‌های سفید تکون خوردن. یه لبخند از دل چرک توی سینه‌اش روی لب‌هاش نشست و خوش‌رنگی چشم‌هاش حالا زخمی و خراشیده و بی‌جون بود.

چانیول با دیدن پژمردگی صورت امگا و چشم‌های سرخش که رنگ‌پریدگی صورتش رو بیشتر نشون می‌داد، قدم شلی به سمت جلو برداشت. حالا که رنگ بنفش انقدر کم‌رنگ شده بود که از لبخند پر کشیده بود، چطور باید دوباره خوش‌رنگی زندگیش رو برمی‌گردوند؟!

بکهیون پاهاش رو آهسته روی تخت دراز کرد و توجهی به سُر خوردن یقه‌ی لباس از روی سرشونه‌اش نکرد. نگاه آلفا اما روی مارک امگا نشست. مثل یه سوختگی بزرگ بد فرم شده بود و تا نزدیک گوش بکهیون پیشروی کرده بود. پوستش کاملا ملتهب بود و انگار فقط منتظر یه تلنگر بود تا رود خون ازش جاری بشه!
چانیول نمی‌تونست باور کنه اون زخم زشت که دردناک بودنش از هرچیزی واضح‌تر بود، مارکی باشه که اون روزها می‌خواسته روی گردن امگاش ببینه.

Violet fine coefficientWhere stories live. Discover now