_واقعا لازمه اینقدر یهویی صمیمی شیم ؟؟
نامجون پیشونیش رو خاروند وگفت نمیدونم اگرمعذبت میکنم میرم اتاق خودم فقط چون خودم دوست داشتم کنار بابام بخوابم گفتم شاید توام دلت بخواد پیش بابات بخابی
جیمین زد زیر خنده و گفت اجوشی خیلی خنده داری آخه مگه من پنج شش سالمه دلم بخاد پیش بابام بخوابم
بعد جدی شد و گفت آخه من هنوزم باورم نمیشه که تو بابامی
نامجون تایید کرد و گفت میفهمم منم باورم نمیشه که بابا شدم .اونم شونزده سال پیش
نامجون به جیمین نگاه کرد و گفت آخه هیچی هم به من نرفته
جیمین گفت چشمام به تو رفته چشم های بابا جینی گرده مال من مث توعه .
نامجون موهای جیمین رو نوازش کرد و بوسه ای روش گذاشت :کاش میتونستم زمان رو برگردونم از لحظه ی تولدت کنارت باشم اولین کلمه تو بشنوم اولین قدمی که برمیداری دست رو بگیرم اولین روز مدرسه ات کنارت میبودم من هميشه حمایت بابام رو داشتم حال وقتی مامان ترکمون کرد متاسفم خیلی متاسفم که پدر خوبی نتونستم برات باشمجیمین گفت : اشکالی نداره
کمی مکث کرد براش سخت بود اما با صدای خفه ای گفت :بابا
بعد گفت دلم برای بابا بزرگم تنگ شده کی میریم پیشش ؟
نامجون گفت فعلا با من بخاطر حمایت از جونگوگی قهره فردا بریم؟
جیمین گفت بابا بزرگ که خیلی باحاله من براش توضیح بدم قبول میکنه
نامجون لبخندی زد و گفت امیدوارم ولی جیمین من به عنوان پدر حقی نمیبینم بهت چیزی بگم چون پدری نکردمبرات ولی به عنوان یک بزرگتر میخوام بهت بگم الان وقت ازدواج وبچه دار شدنت نیست تو هنوز ۱۶ سالته نوجوونی باید درس بخونی نه اینکه بشینی تو خونه بچه داری کنی که البته من هرگز اجازه چنین کاری به جونگکوک نمیدم . همین الانم نمیزارم به خاطر استراحت مطلق و گرفتن مرخصی دو ترمت، یکسال عقب بیوفتی و خودم از فردا بهت درس میدم . جین رو ببین
جیمین سریع بین حرفش پرید گفت پاپا چشه ؟
نامجون اخم کرد وتند گفت بخاطر تو از زندگی افتاده کل عمرشو به پات ریخته و نتونسته از زندگیش لذت ببره
جیمین گفت اجوشی تو خیلی بدجنسی برو بیرون تو داری میگی من زندگی پدرمو خراب کردم ؟
نامجون ملایم تر گفت :نه اینطوری نیسن جیمیناه فقط چون نمیخوام اذیت بشی اینارو میگم که بدونی بچه داری عروسک بازی نیست میفهمی؟زندگی هم آسون نیست شونزده سالته سرد و گرم نچشیده وخام چطور میخای وارد زندگی مشترک شی ؟اگر جونگکوک پدر بچه نبود اجازه نمیدادم که آینده خودتو نابودکنی ولی خوب این بچه رو من بزرگ کردم مثل کف دستم میشناسمش واقعا عاشقته و میخواد خوشبختت کنه چی از این برای یک پدر دلگرم کننده تر میتونه باشه اما لازم دونستم بهت بگم که آسون نیست پدرشدن مسئولیت بزرگیه خود تو چقدر اذیت شدی ؟
کمی سکوت کرد و با لحن محکمی گفت من میتونم من از پسش بربیام این بچه رو میخوام و مسئولیتش رو هم میپذیرم حتی اگر منو از زندگیم عقب بندازه بازم میخوامش من زندگی کنار جونگکوک رو میخوام
نامجون لبخندی زد و گفت تصمیم نهایی با خودت بود من خواستم که بهت بگم که بعضی از جوانب رو در نظر بگیری چون من راضی به اذيت شدنت نیستم من هر تصمیمی بگیری حمایتت میکنم
جیمین توی دلش گفت پس پدر آلفا داشتن اینشکلیه
لبخندی به نامجون زد و با همون لبخند گفت
اپا من گرممه :) اگر ناراحت نمیشی میشه تنهایی بخابم
نامجون از جاش بلند شد و گفت نه مشکلی نیست خوب بخوابی
پیشونی جیمین رو بوس کرد وگفت شبتون بخیر (هق به نینی هم شب بخیر گفت🥺)

أنت تقرأ
fake love
القصة القصيرةکی فکرشو میکرد کیم نامجونی که از ازدواج فراری و ترجیح میده تمام وقتش رو با گل و گیاهاش بگذرونه تا امگاهای نچسب و لوس بخواد ازدواج کنه اونم به اجبار با امگایی که یه پسر ۱۶ ساله داره کاپل اصلی :کوکمین کاپل فرعی:نامجین