با زدن ریموت در باز شد و وارد پارکنیگ شد جونگکوک جیمینی که از خستگی خوابش برده بود رو بغل گرفت وبه سمت ورودی ساختمان برد با وارد شدن با جین و نامجون و یونگی و تهیونگ و شیوون مواجه شد سلامی کرد و بعد از گذاشتن جیمین تو اتاق و کشیدن پتو روش به پذیرایی برگشت
جین با لبخند پرسید ملاقات باخانواده تون چطور بود تعجب کردم اینقدر طول کشید حسابی خوش گذشته پس
جونگکوک گفت راستش زیاد طول نکشید ولی بعد با جیمین رفتیم کافیشاپ وگیم نت و شهربازی و کاروکوئه اینقدر ورجه ورجه کرد که از خستگی خوابش برد
جین گفت عالیه پس بزار استراحت کنه برای شام صداش میزنیمجونگکوک و نامجون باهم برای صحبت راجب شرکت و قرادادها رفتند یک هفته بود درست حسابی نمیرفتند و کارها روی هم انباشته شده بود هرچند نامجون از دور مدیریت میکرد و حسابی شش دنگ حواسش به کارمندهای شرکتش بود یونگی وجین هم برای صحبت به اتاق جین رفتند و مسولیت شام با تهیونگ وشیوون افتاد که باربیکیو رو آماده کنند
جین وارد اتاق شد یونگی سریع یک نیشگون از بازوش گرفت و گفت اینجا چخبره ورپریدهجین آخی گفت بازوش رو جدا کرد و گفت چ خبری باشه
یونگی سریع ادای جین رو در آورد و مثلا ناز کرد و چند بار پشت هم پلک زد و یکمم سرشو با عشوه تکون داد وگفت این چه اداهاییه داری سعی میکنی مثلا عشوه بیای داشتم جلو خودمو میگرفتم از خنده مبل رو گاز نزنم ابرو هرچی عشوه است بردی
تهیونگ هم داشت پاره میشدددد هی ازم میپرسید مستی؟جین با ناراحتی روی تخت نشست و گفت واقعا بد بودم؟
یونگی گفت نمیدونم من به عنوان دوستت خندم گرفت ولی شیوون ونامجون انگار خندشون نگرفته بود نامجون بنظر عصبی میومد شاید زیادی رومخش رفته بودی شیونم انگار محو اون عشوه های خرکیت بود و پلک نمیزد که از دست نده اون نمایش روجین چیزی نگفت و با استرس لبشو گاز زد پس نامجون خوشش نیومده بود ! سعی کرد وقتی رفت پایین جدی تر باشه
یونگی کنار جین نشست و گفت من تغییری نکردم؟
جین نگاهی به یونگی کرد و بعد چند دقیقه گفت بوتاکس کردی؟
یونگی با بالشت تو سرش زد و گفت احمق رایحمو بو کن
جین بو کشید و گفت خب؟
یونگی یکی دیگه بهش زد و گفت خب؟؟؟جین دوباره بو کشید وگفت عطر فیک زدی؟
یونگی دیگه طاقت نیاورد و گفت خرررر حاملم
جین گفت آها حامله ای!
بعد یهو لود شد و گفت حامله ای؟؟؟؟ کییی چطورررر بعد از ۵ سال تلاش اوه گاااد
یونگی گفت راستش دیگه ناامید بودیم بعد از سالگرد دهم ازدواجمون تصمیم داشتیم یک بچه به فرزندی بگیریم اما یهو اتفاق افتادجین گفت این بهترین خبری بود که گرفتم به تهیونگ گفتی ؟؟؟
یونگی گفت نه هنوز!چیزی نیست فهمیدم دیروز جیمین پیشم بود بهم گفت رایحه ام عوض شده و برم تست بدم منم بیبی چک گرفتم نتیجه اش مثبت بود اما چون احتمال خطا هست صبح رفتم آزمایش خون دادم و تاددداا من واقعا حاملمجین یونگی رو بغل کرد و گفت مبارکه هرچند دلم به حال اون بچه میسوزه دهنش با پاپایی مثل تو سرویسه.
یونگی گفت اتفاقا من از تو بهتر و به روز تر وباحالترم دلم به حال جیمین میسوزه تو پاپاشی مرتیکه احد بوقی با اون عشوه های خرکیت از جلو چشمم خفه شو
جین خندید و گفت باشه جوش نیار ولی به تهیونگ بیشتر میاد حامله شه تا تو با این روحیتتا آخر بارداری دهنشو سرویس میکنی
یونگی گفت اونو ک میکنم حقشه خربزه میخوره پای لرزشم باید بشینه ولی بازم به تو نیومده مسائل ما
هردو خندیدن و یونگی گفت حالا چرا اون عشوه های خرکي رو میومدی میخای شیوون رو اغوا کنی اون ک از دنبالت بود .
جین گفت برعکس میخواستم نامجون رو اغوا کنم
شوگا قهقه ای زد وگفت ریدی عشقم
بعد جدی شد و گفت هنوز دست از اون برنداشتی؟قراره چند بار ردت کنه تا بفهمی
جین گفت ن مثل قبل نی دیشی ماهمو بوسیدم اون بغلم کرد و بهم یک جوری نگاه کرد که انگار داره بهم علاقه مند میشه مطمئنم ...
یونگی گفت چه قدر ورپریده شدی تو خاک به سر ،اگر دلت میخواد با نامجون باشی پس اینکارو فقط مواظب باش دوباره دلت نشکنهجیمین طبق معمول بدون در زدن وارد اتاق شد و با دیدن شوگا و جین خودشو بینشون جا داد و سرشو رو شونه ی جین گذاشت و مث بچه گربه خودشو به پاپاش مالوند و خوابید
شوگا لبخندی به رفتار کیوت جیمین زد و اروم گفت بیا یکم بخوابیم !
جین با همون تن صدا گفت سر شبه چطور بخوابیم
یونگی گفت چراغو خاموش میکنم ببینی چطور!
YOU ARE READING
fake love
Short Storyکی فکرشو میکرد کیم نامجونی که از ازدواج فراری و ترجیح میده تمام وقتش رو با گل و گیاهاش بگذرونه تا امگاهای نچسب و لوس بخواد ازدواج کنه اونم به اجبار با امگایی که یه پسر ۱۶ ساله داره کاپل اصلی :کوکمین کاپل فرعی:نامجین