بعد از رفتن نامجون جو سنگینی برقرار بود جیمین احساس عجیبی داشت خیلی سبک شده بود انگار حرفهایی ک ته قلبش مونده بود که حتی تو این سالها به خودشم نگفته بود
جین هم احساس مبهمی داشت نامجون رد خواست طلاقش رو رد کرده بود و ازش خواسته بود که برای جیمین هم که شده باهم کنار بیان****
جیمین از حرف زدن با جونگکوک کمی هیجان داشت یک ماه گذشته بود و حالا پای یک بچه در میون بود حتی از نامجون شنیده بود که اون جلوی پدربزرگ و پدرش زانو زده و درخواست داده که با جیمین ازدواج کنه
گوشیش رو روشن کرد و بدون ذره ای توجه به پیام های زیادی که دریافت کرده بود
روی شماره ی کوک زد
دیگه داشت از جواب دادن جونگکوک ناامید میشد که بالاخره جواب گرفت
صدای بوق های بلندی اومد ک باعث شد گوشی رو کمی عقب ببره و بترسه
+الووو کوک خوبی ؟؟؟؟
صدای هیجان زده ی جونگکوک باعث ایجاد توده ای در گلویش شد:جیمین!!!خودتی؟_جیمینن من
+سلام اره خودم
_آخه کجا بودی این همه مدت من همه ی سئول رو گشتم اثری ازت ندیدم
+ججو بودیم
_اوه به این فکر نکردم چرا گوشیت خاموش بود
+چون پاپا برای اینکه پیدامون نکنین گوشیها رو خاموش و توی سئول رها کرده بود
دلم برات تنگ شده بود کاش یک خبری از خودت میدادی.
_منم دلم تنگ شده بود ولی شمارتو نداشتم و حالم خوب نبود همش تهوع داشتم
سکوتی برقرار شد جونگکوک حس کرد جیمین باهاش سرد حرف میزنه و اروم پرسید :دیگه بهم علاقه ای نداری ؟
جیمین گفت :با کدوم منطقی به این نتیجه رسیدی؟
جونگکوک انگار که مثل بچه ها از شدت دلتنگی بهونه گیر شده بود گفت آخه جوابمو سرد میدی
جیمین لبشو گاز گرفت فقط میدونست جوابهای بلند بده میزنه زیر گریه و نمیتونه خودشو کنترل کنه
جیمین بریده گفت سرد.. نیستم ..دلتنگم :)
_فقط بگو کجایی تا بیام
+فردا همو ببینیم
_من تا فردا میمیرم خواهش میکنم بگو کجایی
جیمین آدرس کافه نزدیک خونه ی یونگی رو داد وبعد قطع کرد رفت جلو اینه نگاهی به صورت رنگو رو رفته موهای کمی بلند شده اش انداخت وناله ای کرد و با خودش گفت خیلی شلخته و زشت شدی
میکاپ سبکی کرد و بالم لب توتفرنگیش رو زد بهترین لباسش رو پوشید و با گفتن من میرم دوستمو ببینم سریع از خونه بیرون زد که کسی سوال پیچش نکنه ولی خوب با اون تیپ و نیش باز همه فهمیدن که میخواد بره جونگکوک رو ببینه
به محض دیدن کوک بی توجه به ماشین های در حال رفت و اومد به سمتش دوید
جونگکوک از ترس رنگش پرید این بچه دیوونه بود راننده یکی از ماشین ها به سختی جلوی تصادف رو گرفت و درست جلوی پای جیمین ترمز زد سرشو از پنجره بیرون آورد فریاد کشید پسره ی دیوونه مگه میخوای خودتو بکشی ؟؟
اما جیمین توجهی نکرد و خودشو توی بغل جونگکوک انداخت
جونگکوک در حالی قلبش تند تند میزد دستشو دور کمر جیمین حلقه زد گفت دیونه شدی این چه طرز از خیابون رد شدنه
جیمین گفت آره دیونه شدم دیونه ی تو
جونگکوک به چشم های خیس شده ی جیمین نگاه کرد و بوسه ای روی پلکش نشوند و گفت دلم برات یه ذره شده بود حتی نمیدونم چطوری این مدت زندگی کردم نفس میکشیدم ولی زنده نبودم
جیمین تو بغل کوک لرزی کرد جونگکوک متوجه شد و گفت خدای من چرا لباست اینقدر کمه نگو که پياده اومدی
جیمین سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد جونگکوک اخمی کرد سریع کتش رو در آورد دور جیمین پیچید و گفت بریم داخل بیرون سردهجونگکوک باخودش فکر میکرد چرا اینقدر لاغرر شده نکنه حالش خیلی بد بوده همش تقصیر منه که نتونستم مراقبش باشم
این مدت چطور بودی ؟
_دور از دوستام ،تو و مدرسه با حالت تهوع و سرگیجه ی همیشگی فکر کنم زیاد جالب نبودم
جونگکوک آب گلوش رو قورت داد و گفت تو اون رو نگه داشتی ؟بچه رو ؟؟
جیمین گفت نمیدونستم فکر میکردم کم خونیه و به خاطر عادت نداشتم به آب و هوای جدیده اما نبود فرمونهام زیادی شیرین شده بودن پاپا یک دارویی برای جلوگیری هیت بهم داد که برام خوب نبود و باعث شد سقط جنین بکنم
جونگکوک گفت یعنی دیگه بچه ای در کار نیست؟
+اگر نباشه چی میشه دیگه ارتباطمون قطع میشه ؟
_ معلومه که نه جیمین من تورو واسه خودت میخوام ،فقط برای از دست دادنش متاسفم کاش میتونستم ببینمش
+هنوزم میتونی چون یکی از دوقلوهامون خیلی دلش میخواد زندگی کنه و دودستی زندگیشو چسبیده
کوک ناخودآگاه بغض کرد و گفت دوقلو بودند ؟؟ همه چیز تقصیر منه
جیمین گفت چی داری میگی آخه چه تقصیری داری تو ؟؟؟ اجوشی شدی توام ازبس با ددی نامجون گشتی از دست رفتی اه من دارم از یک پیرمرد بچه دار میشم
با حالت تصنعی اه کشید و سرشو به تاسف تکون داد
☆☆☆
اسباب کشی به عمارت نامجون زیاد طول نکشید جین قبول کرده بود که مثل دو تا دوست کنار نامجون زندگی کنه بخاطر جیمین !! و البته واقعا بخاطر جیمین بود چون نمیخواست از کوک جدا بمونه و استراحت مطلق بود و نمیتونست که بیشتر از این به یونگی و تهیونگ زحمت بده اوناهم زندگی خودشونو داشتند
نامجون در حالی که با صورت جمع شده برای صدمین بار به کارتون باربی نگاه میکرد گفت واقعا دوست داشتی این کارو با پدر آلفات انجام بدی ؟؟؟؟
جیمین درحالی ک ادای ناراحت شدن درآورد گفت دوست نداری پس لازمنیست نگاه کنی
کنترل رو برداشت نامجون سریع به سمتش خیز برداشت و به نرمی کنترل رو از دستش گرفت و گفت نه نه من چیزی نگفتم نگاه میکنیم من عاشق باربیم
پنج دقیقه بعدد:جیننننن شی؟؟
جین از تو آشپزخونه اومد و گفت بله صدام زدید نامجون شی...
کمک نیاز نداری تو آشپزخونه؟؟؟
با چهره ی ملتمس به سوکجین نگاه کرد
جین متوجه منظورش شد اما لبخند شیطانی اش پشت چهره ساده لوحانه ای پنهان کرد و بلند گفت نه همه چیز آماده است بهتره یکم وقت گذرونی پدر و پسری داشته باشید🥰

YOU ARE READING
fake love
Short Storyکی فکرشو میکرد کیم نامجونی که از ازدواج فراری و ترجیح میده تمام وقتش رو با گل و گیاهاش بگذرونه تا امگاهای نچسب و لوس بخواد ازدواج کنه اونم به اجبار با امگایی که یه پسر ۱۶ ساله داره کاپل اصلی :کوکمین کاپل فرعی:نامجین