24

854 125 14
                                    

جونگکوک وارد سالن شد وسلامی کرد
خانم کیم با دیدن جونگکوک خوشحال شد حداقل پدر بچه یک نوجوان بی دست و پا نبود

سلام من جئون جونگکوک هستم مادرجون
خانم کیم لبخندی زد و گفت اوه خوش اومدی پسرم بشین اجوما دو لیوان نوشیدنی واسه مهمونا بیار
خب پسرم چیکاره ای؟
_وکیلم
خانم کیم لبخندی زد گفت اوه جالبه
با ورود آقای کیم به خونه توجه همه به سمتش جلب شد
آقای جئون ؟
آقای کیم ؟خوب هستید
آقای جئون انتظار دیدنتون رو توی خونم نداشتم چه چیزی شما رو به اینجا کشونده
خب ... اممم فک کنم من دارم با نوه اتون ازدواج میکنم...
آقای کیم شکه به جونگکوک نگاه کرد و بعد به امگای کیوت روبه‌رو شد
جیمین تعظیم کرد و خودشو معرفی کرد
آقای کیم لبخندی زد حس عجیبی داشت پرسید جین ؟آپات کجاست؟
جیمین گفت فعلا من اومدم دفعه ی بعد اونم میارم
آقای کیم گفت عالیه حتما بیارش دلم براش تنگ شده ‌..‌
جیمین کمی با پدربزرگش هم حرف زد اما خیلی خشک تر مادربزرگش بود در حد معرفی و اینا

_آقای جئون از رئیس جوانت چخبر کیم نامجون اینروزا خبری ازش نیست حتما داره روی یک پروژه خاص کار میکنه درسته؟
جیمین گفت اوه شما پدر منو می‌شناسید پدر بزرگ ؟
آقای کیم با تعجب گفت پدرت؟؟؟کیم نامجون؟؟

جیمین گفت آره کیم نامجون پدرمه میشناسیدش
جونگکوک گفت جیمیناه آقای کیم از شرکا و سهام دارهای بزرگ شرکت هیونگه
_اوهههه تباک حتما بابابزرگم می‌شناسید
آقای کیم :بله میشناسم هر چند چند ماهیه بخاطر عمل زانوم گلف نرفتم و باهاشون دیدار نداشتم اما صبر کن پسر من با کیم نامجون ازدواج کرده؟دقیقا کِی؟ پدر واقعیت کجاست؟
جیمین گفت اون پدر واقعیمه
آقای کیم :ولی شما شبیه نیستید
جیمین با دلخوری :بخاطر اینکه من به اپا جینم رفتم و چشمام به پدرم شبیه اند .

آقای کیم: اما آقای جئون اختلاف سنی شما با نوه ی من یک مقدار زیاد نیست؟یازده سال؟ بعدا به مشکل برمیخورید
جونگکوک لبخند نمایشی زد و گفت نه جیمین بالغتر از سنشه و ماهمو خیلی دوست داریم
آقای کیم در حالی خیلی خشک بود گفت :اصلا این طور به نظر نمیرسه
~~~~~~~~
درحالی که ناخواسته غرق کتاب روبه روش شده بود لبخند عمیقی زده بود
جین بعد از چندبار در زدن وارد اتاق شد و نگاهی به مرد روبه روش انداخت میشد گفت کاملا توی دنیای دیگه است تمرکزش رو بهم نریخت و‌سینی قهوه و کیک رو کنارش گذاشت البته نمی‌دونست حس بویایی نامجون باعث شده بود که متوجه حضورش بشه اما خودش رو به نفهمیدن زده بود
لبخند عجیبی روی لبش نشست جین به خاطر اینکه چیزی نخورده بود این رو براش آورده بود
حس خوبی کل وجودش رو گرفت
***
جیمین درحالی که داشت آبمیوه خنکشو رو با حرص هورت می‌کشید به جونگکوک لم داد و گفت   وااای دلم میخواست پدر بزرگمو خفه کنم اصن به اپا جینی نمیخوره هم چین پدر عصا قورت داده داشته باشه باید از خدا ممنون باشم که پدرم یک اجوشی خل وچله نه یک اجوشی خشک و جدی .انگار به تخمش بودم
جونگکوک خنده اش گرفت و گفت جیییمیین !!!بسه غیبت نکن بریم خونه؟
جیمین گفت نه بریم پیش اون یکی بابا بزرگه بشوره ببره
جونگکوک اخم کرد و گفت ن بریم واقعا نمیکشم آقای کیم رید تو اعصابم
جیمین گفت پس منو برسون و برو خونه استراحت کن پوستت خراب نشه  سه روز دیگه عروسیمونه به چیزهای خوب فک کن مثلا من و فندق
جونگکوک دست نرم و لطیف جیمین وگرفت و بوسید و گفت حق با توعه شما بهترین اتفاق زندگیمین♡
****
همین وارد عمارت شد به سمت اتاق پدربزرگش رفت روی تخت نشسته بود و داشت اخبار میدید با دیدن جیمین شوکه شد
جیمین خیلی صمیمی طور به سمتش رفت و بغلش کرد :هارابوجی حالت خوبه؟
_خوبم خوبم تو خوبی نوه عزیزم کجا غیب شدی کلی دنبالت گشتم
+با آپا جینم رفته بودیم ججو فکر میکنم ازهمه چیز خبر دارید دیگه
_آه بله عزیزم میدونم تو حامله ای دستم به اون جونگکوک نرسه . بیچاره اش میکنم چطور تونست  تورو حامله کنه صرف نظر از نوه ی من بودن تو زیر سن قانونی ای این اصلا تو کتم نمیره باورم نمیشه به خاطر اموال دست به هم چین چیزی زده باشه
هارابوجی فک کنم سوتفاهم برات پیش اومده درمورد جونگکوک باید برات بگم میشه حرفامو تا آخرش گوش کنی و بعد قضاوتمون کنی من درسته سنم کمه و بچه باشم ولی میشه حرفامو گوش کنی ؟
جیمین ناخودآگاه به خاطر حرفهای آقای کیم (پدرجین) بغض کرد دوست نداشت که اون یکی پدربزرگشم باهاش بد باشه مخصوصا اینکه واقعا از بابای نامجون خوشش اومده بود
پدربزرگش سرشو نوازش کرد و گفت باشه بهت گوش می‌کنم چرا گریه میکنی نوه ی خوشگلم میدونی این مدت که نبودین واقعا به این فکر کردم که چقدر خوبه که یک نوه دارم سالها آرزوم بود چون نامجون تنها بچم بود ولی از یک سنی به بعد ازم دور شد همیشه دورم خلوت بود پس وجود تو یک نعمته واقعا از جین ممنونم که تورو نگه داشت واقعا پدر مجرد بودن سخته من باوجود اینکه نامجون ۵ ساله بود و آلفا بودم کلی سختی کشیدم اپاتو خیلی دوست داشته باش هر کسی اینکارو نمیکنه هی هی گریه نکن
جیمین اشکاشو پاک کرد و گفت میدونم قدرشو میدونم مرسی بزارید از اول براتون توضیح بدم ‌. راستش من جونگکوک رو فریب دادم و به دروغ گفتم که سن قانونی دارم و بهش نزدیک شدم قرار نبود یک‌رابطه ی طولانی باشه و اینکه اون موقع اصلا همو نمیشناختیم که اون بخاطر اموال بهم نزدیک بشه باور کنین حتی خودمم نمبدونستم پسر کیم اون از کجا بخواست بدونه جونگکوک دنبال پول نیست اون حتی وقتی ددی خواست برامون آپارتمان بخره رد کرد و خودش با تمام سرمایه اش و یکم وام برامون یک واحد اپارتمان خرید دوست نداره مدیون باشه ولی فعلا تا زایمانم بخاطر اصرار بابا جینی تو عمارت بابا میمونیم حرفامو باور کنین سه روز دیگه عروسیمه دوست دارم شماهم کنار باشید همیشه دوست داشتم یک خانواده بزرگ داشته باشم حالا که شما هستید لطفا بیاین و منو خوشحال کنید
_میام عزیزم میام و اینکه باورت میکنم و خوشبختی تو میخام بهرحال این اموال همه سهم تو و نامجونه و من پام لب گوره چرا بخابم عن دماغ بازی در بیارم ؟ حالا پاشو صورتتو بشور دماغو شدی

fake loveWhere stories live. Discover now