نامجون هیستریک وار تو اتاقش میچرخید و با خودش میگفت دیدی همه امگاها مثل همند جینم ترکت میکنه آخر تو تنها میشی اون میرن با الفاهای جدید و تو مث بابات تنها میشی با یاد آوردن روزای بچگیش عصبانیتش بیشتر شد و نفرتش از امگا هابیشتر شد . موجودات حیله گر و هوسبازی که شیطان روی زمینن ده بار این جمله رو تکرار کرد
وبعد ناگهان اروم شد آتیشی که تو دلش جین روشن کرده بود و اونو ذوب کرده بود یخ کرده بود
به سالن برگشت و جوری رفتار کرد که انگار اتفاقی نیوفتاده است
جونگکوک که جو رو سنگین دید از،شیوون بابت غذا تشکر کرد و دست جیمین رو گرفت و گفت ما باید بریم خرید و ظهرم نمیایم شب میبنمتون
جیمین با حالت مبهمی تشکر کرد و باهم بیرون رفتند
جین حس میکرد از خجالت قرمز شده و از،طرفی کاملا از نقشه ی شیوون مطمئن نبودجیمین نگاهی به کت و شلوارجونگکوک و لباس خودش کرد و پرسید جونگکوک این لباسها واسه یک قرار ساده آشنایی زیاده روی نی میترسن فکر کنن دارم پز خانواده ی پولدارمو میدم
جونگکوک نزدیکجیمین شد لباش امروز پررنگ ازهمیشه بودند همون طور کا نگاهش روی لبای جیمین ثابت شده بود لب زد دلیلشو به زودی میفهمی بیخودی خودتو سرزنش نکنبوسه ای روی لبای جیمین کاشت و از ماشین پیاده شدند وارد رستوان سنتی کره ای شدند
با دیدن مادر جونگکوک چشاش گرد شد زن انگار بعد کت واک فن شو اومده بود لباس لوکس و جواهرات براق پوشیده بود آرایش چشمگیری داشت ومدل موهاش جیمین مطمئن بود حداقل یک ساعت کار شده بود
لبخند مصنوعی ای زد و جلو رفت .
پدر جونگکوک با لبخند به سمتشون رفت و هردورو بغل کرد اما مادرش با نگاه مغرور و چهره ای انگار داشت افاده میومد به جیمین نگاه کرد و گفت هه این ک خیلی بچه است جونگکوکاه بچه به فرزندی گرفتی؟
جیمین لبشو گاز گرفت که جوابشو نده و جونگکوک با اخم وحالت هشدار دهنده ای گفت اومونیم بهتره حواست به حرفات باشه تو که نمیخوای جیمینی عزیزمون رو اذیت کنی !اون حامله اس!!!
مادر جونگکوک پوزخندی زد و چیزی نگفت و نشست .
پدر جونگکوک گفت از دیدنت خوشحال شدم
جیمین جعبه کادویی که برای پدر جونگکوک خریده بود روبهش داد و گفت قابل نداره ابونیم یک هدیه کوچیک آوردمیک جعبه کادویی هم کنار دست مادر جونگکوک گذاشت و گفت قابل نداره اومونیم لطفا روز عروسی بپوشیدش
زن بدون نیم نگاهی به جعبه تشکر کرد جیمین داشت سعی میکرد با تکرار اینکه اون مادر جونگکوکیه بهش بی احترامی نکنه اما اون زن داشت رو مخش میرفت
کوک متوجه رایحه ی تلخ شده ی جیمین شد و دست جیمین رو از زیر میز گرفت و نوازش کرد تاحدود زیادی موثر بود
زن گفت جونگکوک هم مثل پسر خودمه من از اینکه داره ازدواج میکنه خیلی خوشحالم بالاخره به سرو سامون رسید وقتی دیدمش یک پسر بچه ی پنج ساله ی خیلی ترسو بود که تو خودش جیش میکرد کی فکرشو میکرد یک آلفا بشه تا پونزده سالگیش یقین داشتم امگاست از بس ضعیف و لوس بود ولی الان ببینش قوی و محکمه این خیالمو راحت میکنه حتی تونسته مخ پسر بچه ی رئیس ص رو بزنه
فشار دست جونگکوک یهو زیاد شد جیمین آخی کشید و باعث شد سریع دستشو بکشه و بپرسه خیلی درد گرفت
جیمین سرشو تکون داد و دستشو روی رون جونگکوک گذاشت
حالا میفهمید اون زن چرا اینقدر نچسب بود نامادری جونگکوک بود؟
جیمین گفت جونگکوک خیلی مهربون و با مسئولیتهای و البته قوی و جذابه بیخودی نیست من عاشقش شدم و اغواش کردم در ضمن من پسر بچه نیستم و کاملا بالغم و اینکه گذشته ها گذشته مهم اینکه الان چطوریه و آینده قرار چطوری بشه تو گذشته نمونید از زندگی عقب میوفتید او..مو..نیم
اوه ناهار رسیددد چیکار کنم بوی ماهی داره حالمو بهم میزنه
_اما ماهی ای سفارش ندادیم ک
ببخشید ابونیم نمیدونم از کجاست شاید از عطر یک نفره ولی داره واقعا اذیتم میکنه من باید برم خیلی از دیدنتون خوشحال شدم پس فردا میبنمتون امیدوارم کرواتی که خریدم بپوشیدش با اجازه تونهردو توی ماشین بیحرف نشسته بودند جونگکوک بعد مدتی سرشو روی میز گذاشت و گفت حالا دیدی چرا میگفتم لازم نیست ببینیش آبرومو برد
جیمین گفت اولا خیلیم لازم بود ببینم تا بدونم چطوری رفتار کنم دوما منظورت چیه مگه من غریبه ام من شوهرتم من به اندازه ی لباس تنت بهت نزدیک میشم و عیبهاتو میپوشونم توام همین طور ما یک نفر میشیم از این به بعد من توام تو منی.... من!
دشمن تو مال منم هست کسی که تورو اذیت کنه منو اذیت کرده من که واقعا بچه نیستیم بزار سنمو مسخره کنن چیزی از من کم یا زیاد نمیشه جلوی حرف مردمو نمیشه گرفت از الان تا شاید آخر عمرمون ما رو به خاطر ۱۱سال اختلاف سنی مون قضاوت میکنند و اگر بخای اهمیت بدی بهتره اصلا باهام ازدواج نکنی
بابت حرف های اون زن معذب نباش اولا تو بچه بودی پس طبیعیه و نشون میده تو چقدر سخت تلاش کردی تا به اینجا رسیدی ...
دستو بین موهای جونگکوک برد و اروم نوازش کرد
جونگکوکاه خیلی سختی کشیدی اما الان منو داری !بهم تکیه کن منم فقط تورو دارم و پاپاجین.... شاید اجوشی هم باشه ...بهش کامل اعتماد ندارم
جونگکوک دست جیمین رو گرفت و بوسید و گفت تو فسقلی خوب بلدی قلب آدمو به تپش دربیاری . در مورد هیونگ هنوز چیزای ندونسته زیادی داری که اگر بدونی درکش میکنی و بیشتر بهش توجه میکنی باید خودش بهت اعتماد کنه و بگه بهت ولی بدون اون واقعا آدم خوبیه من بهش باور دارم ما درد های مشابه زیاد داشتیم خیلی بهم لطف کرده بدون حتی یک بار منت گذاشتن و یا به چشم پایین دستی نگاه کردنجیمین کنجکاو شد ولی حال جونگکوک الان مهمتر بود بوسه ی کوچیکی رو گونه هاش زد و گفت حالا اینقدر خوشگل کردیم نظرت راجب یک دیت چیه جناب جئون .
جونگکوک لبخندی زد و گفت کاملا موافقم جناب جئون آینده
دستمال رو برداشت گونه ها رو پاک و بعد نوازش کرد و گفت دیگه به خاطر من گریه نکن قلبم درد میگیره !
جیمین با تعجب به دستمال کاغذی نم دار نگاه کرد.وپرسید من گریه کردم؟حتی متوجه نشدم
جونگکوک گفت ببین من میخوام جلو خودمو بگیرما ولی خودت اینقدر شیرین میشی که میخوام بخورمت
بعد از یک بوسه ی خیس که از لبای جیمین گرفت جونگکوک گفت بببرررریییییم
YOU ARE READING
fake love
Short Storyکی فکرشو میکرد کیم نامجونی که از ازدواج فراری و ترجیح میده تمام وقتش رو با گل و گیاهاش بگذرونه تا امگاهای نچسب و لوس بخواد ازدواج کنه اونم به اجبار با امگایی که یه پسر ۱۶ ساله داره کاپل اصلی :کوکمین کاپل فرعی:نامجین