31

768 117 5
                                    


دو ساعت گذشت و غذا کاملا آماده بود نامجون برای صدا زدن امگاها پیش قدم شد و با زدن در و نگرفتن جواب وارد اتاق شد و با منظره ی کیوتی روبه رو شد جین و جیمین خیلی کیوت کنارهم خوابیده بودند و جفتشون یونگی بود که نامجون سعی کرد زیاد بهش توجه نکنه (به خاطر تهدیدش روز عروسی خاطره خوبی نداشت ازش ) کنار جین نشست و با لبخند از اون و جیمینی که سرشو تو گردن جین کرده بود عکس گرفت
بعد یهو به خودش اومد لبخندش رو خورد و جین رو صدا زد جین با صدای نامجون سریع بیدار شد و خواست از جاش بپره که نامجون  شونه شو گرفت و نذاشت 
اروم جیمین هم بیدار کرد و بعد کاشتن بوسه ای رو چشمای پفالوش بیرون رفت
جیمین گفت صب شده ؟
جین خندید و گفت ن گلم تازه سرشبه پانادای من
جین و جیمین یونگی هم بیدار کردند و بعد شستن دست و صورت  به سمت پایین رفتند
جیمین سریع خودشو تو بغل جونگکوک جمع کرد و گفت سرددده
جونگکوک گفت از دست تو صورتتو چرا خشک نکردی و بعد دستمال کاغذی نم صورت جیمین رو گرفت و دستاشو دورش حلقه کرد
جین هم کنار شیوون نشست و اینبار عشوه ای نمیخواست بیاد
شیون دستشو دور کمر جین حلقه کرد وبا نزدیک کردن جین کاری کرد سرش به شونش بچسبه
تهیونگ به یونگی نزدیک شد یونگی با بوی دودی که روی لباس تهیونگ‌بود معدش بشدت تحریک شد و نزدیک بود عق بزنه
دستشو به سینه ی تهیونگ زد و گفت من گرمههه بهتره به من نزدیک نشی کیم تهیونگ
تهیونگ با لبهای آویزون گفت باشه حالا چرا هولم میدی اصن میرم نامجونو بغل میکنم!
و خیلی جدی رفت نامجون بغل کرد 😂
نامجون که از دیدن دستای شیوون دور کمر جین بشدت عصبی بود به تهیونگ چیزی نگفت و تو دنیای خودش بود .
چند دقیقه بعد یونگی گفت نمیخوام مزاحم لحظات عاشقانه تون شما ولی نمیخاین شامو بدین ؟یخ کردا... از دهن افتاد
با این حرف همه سر جاشون نشستند و شیون و تهیونگ و غذا رو سرو کردند
جیمین که راجب حرفهای جونگکوک  کنجکاو بود بعد از شام  از نامجون پرسید ددی تو کوک چطوری دیدی
نامجون گفت تو مصاحبه برای استخدام منشی دیدم !
تازه به سن قانونی رسیده بود و وای خیلی کیوت بود ...ترم اول رشته ی حقوق بود
چشاشو گرد کرد و گفت چشماش میدرخشیدن اینطوری بودن مثل بامبی  خیلی بین دواطلبا ریزه میزه بود و یک عینک خیلی کیوت داشت و حرف زدنشم کیوت بود خیلی از خودش مطمئن بود و میگفت بهترین منشی و دستیار برای من میشه و خوب واقعا شد بعد یک سال دستیار شخصی من شد و کارش اونقدر خوب بود که من ازش خواستم هم خونه شیم و بعد بهم نزدیک شدیم و بیشتر از رئیس و منشی شبیه دوتا دوست و همکار شدیم جونگکوک مثل داداش نداشتمه واسه  اینکه راحت بهش سپردمت خیالم تخته  و بعد خندید و گفت جونگکوک اوایل خیلی ریزه میزه و کیوت بود الان خیلی عوض شده یادمه گفت هیونگ من روت کراش دارم ! میخوام شبیه تو بشم و واقعا این کارو کرد
جیمین شربت پرتغال تو گلوش گیر کرد و با چند تا سرفه چنان نگاهی به جونگکوک انداخت که جونگکوک سریع گفت هیووونگ حرف گذشته رو چرا میکشی وسط من گفتممم که هیونگ تو خیلی کراشی من میخوام شبیه تو بشم چرا یک جور دیگه میگی!!!
تهیونگ گفت اگر حرف گذشته باشه یادمه جیمین وقتی هفت سالش بود  من و یونگی تازه ازدواج کرده بودیم اصرار داشت من یونگی رو طلاق بدم چون اون میخواد با یونگی ازدواج کنه و هر وقت بهش می‌گفتیم نمیشه و هردوشون امگان تا یک ساعت گریه میکرد و قهر می‌کرد و میگفت براش مهم نیست
همه خندیدن و جونگکوک لپ جیمین رو کشید و گفت کیوت

جیمین پرسید راسی ته ته تو چطوری با یونگی هیونگم آشنا شدی ؟
تهیونگ گفت من سال اولی بودم  تو سلف دیدم یک دعوای بزرگ شده همه جمع شده بودن رفتم منم تماشا دیدم یک امگای ریزه میزه  با موهای نعنایی داره یک آلفا دوبرابر خودشو میزنه‌ منم ازش خوشم اومد
بعد دنبالش افتادم فهمیدم سال آخریه و خیلی هم سختگیره و باکسی تو رابطه نمیره منم سعی کردم شجاع باشم و از خواستم باهام قرار بزاره  نزدیک بیست بار بهش درخواست دادم ولی اون رد می‌کرد و هربار منتظر بود که خسته بشم و برم اما من مرغم یک پا داشت آخرم برای اینکه دست از درخواست دادن بهش جلوی همه بردارم قبول کرد باهام قرار بزاره و اینطوری شد که بعد از دو سال قرار گذاشتن باهم ازدواج کردیم و الان نزدیکای سالگرد ده سالگی ازدواجمونه

صبح روز بعد :
شیوون :از اونجایی که فردا عروسیه جین میخواست بره تالار و همه چیز رو چک کنه تا فردا چیزی کم یا خراب نباشه من هم باهاش میرم
نامجون گفت من هم قرار بود باهاش برم اگر مزاحمتون نمیشم بیام
نامجون با کنایه خیره به جین گفت و پوزخندی زد
جین با نگاهی متقابلا خیره به چشم های نامجون گفت اتفاقا باید بیای بهتره بهرحال عروسی پسرته
بعد دست شیوون رو گرفت و گفت شیوون شی هنوز لباسمو واسه عروسی انتخاب نکردم کمکم میکنی ؟
شیوون دست جین رو بالا آورد و بوسید و گفت البته پرنس قلبم
صورت نامجون توی هم رفت و گفت اول بریم چک کنیم بعد هرجا که میخواید برید
با بدخلقی های نامجون به سالن رفتند جین روی صحنه ای که قرار بود جیمین و جونگکوک سوگند ازدواج بخوردند ایستاده بود و به کارها نظارت می‌کرد وگاهی به کارمندها دستور میداد میزها رو جابه جا کنند  تا به طرح خاص ذهنیش برسه
نامجون هم به کارمندهای تالار کمک می‌کرد
شییون هم که مسئولیت آشپزی رو برعهده گرفته بود داشت مواد غذایی فردا رو بررسی می‌کرد
نامجون داشت به جین نگاه می‌کرد که متوجه   تکون خوردن پروژکتور بالای سرش شد داشت می‌افتد.
تمام جونش رو تو پاهاش انداخت و به سرعت خودش به جین رسوند سپرش شد سر جین رو توی سینش قایم کرد
پروژکتور به شونش برخورد کرد و روی زمین افتاد
جین از شوک و ترس به یقه ی نامجون چنگ انداخت و با خونی شدن دستش رنگش پرید  و فریادی کشید
نامجون سریع آرومش کرد و گفت چیزی نیست یک زخمه کوچکه اما جین گوشش بدهکار نبود و زنگ به آمبولانس زد !!
زخم جدی ای نبود و فقط دوسه بخیه خورد اما باعث شد که نامجون متوجه چیزی بشه که تاحالا انکارش می‌کرد جین رو دوست داشت وقتی اون پروژکتور رو دید که داره تکون میخوره حاضر بود اون سپر بلاش بشه ولی جین آسیب نبینه

نامجون سعی کرد آروم برخورد کنه  و جین راضی کرد برای خرید لباس با شیوون بره خودش به تالار برگشت و به کارها رسیدگی کرد
جیمین و جونگکوک هم مشغول کارهای اداری ازدواجشون بودند درخواست ازدواج شون رو ثبت کردند (توی کره جداگانه است اگر توی سریالها هم دیده باشید متوجه میشید یه وقتایی بدون ثبت قانونی باهم عروسی میکنند حتی ...)
روز ازدواج بالاخره رسید
صبح زود جیمین و جین به سالن مخصوص رفتند
و جونگکوک  هم به سالن جداگانه ای رفت نامجون هم به گل فروشی و بعد از اون عکاسی رفت تا دنبال فیلم بردار بره و اون روبه تالار ببره
شیوون هم برای آشپزی به تالار رفت

fake loveWhere stories live. Discover now