چند دقیقه ای سکوت سنگینی برقرار بود تا اینکه جیمین پرسید:
_خب ما چرا فرار کردیم مگه جرمی مرتکب شدیم؟
جین سرشو خاروند و گفت نه اینطوری نیست
فقط نمیخواستم شوکه بشی و یک فرصت واسه توضیح شرایطم و دلیل انتخابم میخواستم. هر روز سعی میکردم که سر صحبت رو باز کنم در آخر ترس و نگرانیم از واکنشت نمیذاشت که چیزی بگم متاسفم جیمینی
جیمین سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد
جین آب گلوشو قورت داد دست جیمین رو فشار ملایمی داد و گفت حرفام تموم نشده
جیمیناه به بابا خوب گدش اون بچه هنوز زنده است دست رو شکم جیمین گذاشت و گفت زنده است ولی خیلی ضعیفه
جیمین :یعنی هنوزم من بابا میشم ؟؟هنوزم زنده است؟؟
جین سرش رو تکون داد و گفت بابا میخواست یک جنایت بزرگ مرتکب شه میخواستم بدون اینکه بهت بگم کورتاژش کنند اما میخوام تصمیم گیری به خودت بدم کاری پدرومادرم واسه من نکردند اونا بهم پشت کردند
جیمین گفت: وقتی اینطوری به زندگی چسبیده کشتنش سخته اپا من میخوام نگه اش دارم من نمیخوام اشتباه تورو تکرار کنم میخوام به پدر دومش بگم حتی اگر اون بگه نمیخوادش من تنهایی بزرگش میکنم درست مثل تو اپا که منو تنهایی بزرگ کردی
من میتونم بزرگش کنم من نمیخوام بکشمش بابا جینی اجازه شو میدی؟
جین درحالی آخرین امیدش رو از دست داده بود اشکش رو پاک کرد
وگفت من تصمیم گیری و به عهده خودت گذاشتم اما یه چیزایی هست که باید بدونی اول اینکه من سال آخر دبیرستانم بودم اما تو سال دومی ینی علاوه بر امسال سال بعدم باید درس بخونی و به هیچ وجه اجازه ارک تحصیل بهت نمیدم باید درس بخونی آزمون بدی و دانشگاه تو بری.
بعضي از چیزایی ک الان بهت میگم به دل نگیر یا ناراحت نشو من حتی یک ثانیه هم از انتخاببزرگ کردنت پشیمون نشدم
من بخاطر اینکه خونه رو ترک کردم دیپلمم به زور گرفتم همیشه وقتی هم کلاسی هام رو اتفاقی میدیدم از خودم و اینکه دانشگاهمون نرفتم خجالت میکشیدم و سعی میکردم باهاشون روبه رو نشم
در آینده حتما یک جاهایی میبینی خیلی باهمسن و سالات فرق داری و شاید حسرتش رو بخوری اما حق نداری سر بچه حرصتو خالی کنی باید بهش عشق بدی و ازش مراقبت کنی تا زمانی که روی پای خودش وایسته
دوم درسته که من کنارتم ولی باید بدونی بچه دار شدن شوخی بردار یا بازی نیست یک مسئولیت بزرگ و دائمیه از الان تا آخرین لحظه ی عمرت تو دیگه یک پدری
از الان باید مراقب رفتارت باشی دیگه نمیتونی خیلی از کارها بکنی باید یک سری چیزا رو کنار بزاری
نمیتونی ول بچرخی تعطیلات هرجایی بری تا دوسه سال حتی نمیتونی الکل بخوری
والد بودن یعنی فداکاری اگر نمیتونی اینکارو بکنی یا هنوز ادامه این حجم از مسئولیت نداری حق نداری به پدر شدن فکر کنی.
من زمانی که تورو باردار بودم جز یونگی کسی رو نداشتم تا هشت ماهگی تو فروشگاه کار میکردم پسری ک تا قبل از اون رنگ ظرفشویی ندیده بود تو رستوان ساعت ها ظرف میشست اما فکر داشتن تو بهم امید میداد.
بزرگ کردن بچه تنهایی راحت نیست من هرچند وقت یکبار مجبور میشدم کارمو عوض کنم بخاطر نگاه های هیز و رفتاری کثیف صاحبکارام فکر میکردن چون یک امگای والد مجردم هرزه ام و قابل دسترس
شمار پیشنهاد های بیشرمانه اطرافیان از دستم در رفته
یک بار وقتی دوساعت بود صاحب خونه وسایلمون بیرون ریخت چون فکر میکرد من از قصد شوهر زشت پیرشو اغوا میکنم
جین با بغض خندید گفت این گوشه اشم نبود
دنیا قرار نیست بهت آسون بگیره مردم قراره قضاوت کنند و بهت انگ بزنن ولی تو باید قوی باشی و بخندی و مراقب بچت باشی میتونی؟
جیمین درحالی گریه میکرد گفت آپا ... ممنونم و متاسفم که اینقدر درد کشیدی من قول میدم حتی اگر مجبور بشم تنها بزرگش کنم براش مثل تو که بهترین پدر دنیایی بشم
STAI LEGGENDO
fake love
Storie breviکی فکرشو میکرد کیم نامجونی که از ازدواج فراری و ترجیح میده تمام وقتش رو با گل و گیاهاش بگذرونه تا امگاهای نچسب و لوس بخواد ازدواج کنه اونم به اجبار با امگایی که یه پسر ۱۶ ساله داره کاپل اصلی :کوکمین کاپل فرعی:نامجین