Director*43*the last

252 31 2
                                    

جونگین و سهون به جمع دخترونه ای که تو آشپزخونه بود اضافه شدن
سویون ریز ریز اون کاپل کیوت دوست داشتنی رو اذیت میکرد و این سهون بود ک با نگاه سرد و پوکرش نادیده اش میگرفت
داشتن تصمیم میگرفتن که چی بخورن و کم کم شروع به اماده کردن شام کردن
وقتی جونگین پیاز رو خورد میکرد غرغر های زیر لبیش  شکار گوش های بکهیون و چانیولی شد که تازه وارد ویلا شده بودن ولی کسی متوجه نشده بود
×جونگینا لازم نیس دیگه خوردشون کنید شام اینجاس
بعد هم ظرف غذا رو بالا اورد تا نشونشون بده

نگاه جمعیت سمت اون دونفری که ساک های خرید دستشون بود چرخید  یه عالمه سوغاتی و وسیله و همینطور شام امشب
سولار خوشحال دستاشو بهم کوبید
-خیلی هم عالی خداروشکر ک زود اومدید چون اینا دست جمعی سعی داشتن یه زهر درست کنن
سویون ضربه ای به بازوی سولار زد و چپ نگاهش کرد

شام با تعجب بین دخترا و سهون و جونگین خورده شد حین غذا خوردن بکهیون و چانیول با هرکس ک نزدیکشون بود شوخی میکردن البته بیشتر چانیول بکهیون فقط شوخی های چان رو ادامه میداد

فردای اون روز همه شاهد بهتر شدن رفتار بکهیون شده بودن و تنها کسی ک جویای اتفاقات بیرون رفتنشون شد سهون بود و چانیول براش توضیح داد ک چطوری تونست یکم حال بکهیون رو بهتر کنه
+چان حال خودت چطوره به خانواده ات زنگ نزدی؟
سر چان ک تکون میخورد نشون از این میداد ک زنگ نزده
-حتی اگ زنگ میزدم هم جواب نمیدادن
-راستش تو دوران مدرسه یه جورایی لو رفتم و تقریبا همه خانواده میدونستن ک من از پسرا خوشم میاد ولی تصمیم گرفتن ک ایگنورش کنن و اهمیتی به علاقه من ندن

سهون خشک شده به پسر روبه روش نگاه کرد چان خجالت زده موهای کوتاه پشت گردنش رو خاروند
-البته زیاد مشکل جدی ای نیست میدونم میپذیرنش فقط یکم  طول میکشه
+متاسفم نمیدو...
-بیخیال سهون ما تو کره زندگی میکنیم اونقدر هم دور از ذهن نیس این اتفاقا و همینطور خانواده هامون هم از نسل قدیم هستن نمیتونیم زیاد بهشون فضار بیاریم ک به زور دنیای ما رو بپذیرن
***

این همدردی بین چانیول و بکهیون باعث میشد ک بک زیاد احساس تنهایی نکنه همونجوری ک چانیول گفته بود بالاخره قبول میکردن ناسلامتی تک پسر خانواده بیون بود مطمئن بود همین الان مامانش انقدری دلتنگش شده ک بخواد بک رو ببینه فقط پای غرور خودش و احترامی ک به بیون بزرگ داشت این اجازه رو بهش نمیداد ک پسر خودشو ببینه
بکهیون سری تکون داد اخرش تحمل مامانش تموم میشه و خودش به دیدنش میاد و این رو هم قلبش تایید میکرد چون حس اطمینانی ک توی وجودش پخش شده بود نشانه تاییدیه قلبش بود

بکهیون به جونگینی نگاه کرد که وقتی شخصیت کای رو بازی میکرد چقدر تغییر میکرد جدیت توی نگاهش حرکات و رفتار اروم سردش باعث میشد موهای تنش سیخ بشه و لرزی به تنش انداخت زیر لب گفت:
خداروشکر گ فقط یه نقش عه
و بعد از ایسپک توت‌فرنگیش خورد

کارگردانDirectorTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang