Director *40*

220 56 4
                                    

این فن آرت لعنتیییی با روان من بازی میکنهههه

توی هتل چانیول با سویون تماس گرفت و داستان رو تعریف کرد

وقتی سویون داشت اوصاع خونه خودشون رو تعریف می‌کرد بک از چان خواست ک بزنه روی بلندگو

...

خب با این اوصاف باید زود تر برگردن

سویون گفتش ک فردا صبح میاد هتل تا باهم هماهنگ کنن و برگردن

سویون بعد از اتمام تماس‌ با چان چمدون دست نخورده اش رو در آورد آماده کرد

برای شام بیرون نرفت

صبح زود سویون از خونه اشون زد بیرون

وقتی به هتل رسید بک پایین اومد با چشمهایی ورم کرده هتل دار رو راصی کرد ک سویون رو ببره بالا

<هی پسر خودتو داغون کردی که

~خانواده ام بودن ها
<باشه خانواده بودن ک چی؟؟
<یاا الان نزدیک 30ساله داری به حرفشون گوش میدی وپسرشون بودی
<بقیه عمرت پسرشون نباش هیچی عوض نمیشه فقط راحت تر زندگی میکنی

سویون به اتاق ک رسیدن سکوت کرد

...

بعد از برنامه ریزی بلیطشون رو سفارش دادن
باید برمیگشتن

دو روزی بود ک برگشته بودن کره ولی بکهیون دیگه شادابی گذشته رو نداشت تا میتونست توی بغل چانیول قائم میشد و سرش رو بین گردن وسینه ی چانیول میذاشت

از وقتی برگشته بودن فقط یه بار چانیول رفت خوابگاه تا اعضا رو ببینه بقیه شبا و روزا اگر کمپانی کاریشون نداشت خونه ی بکهیون میموند

الان بک داشت دوران سختی رو می‌گذرند

سویون اتفاقات رو برای برادرش توضیح داد

و سهون چقدر افتخار کرد به خواهرش که پیشش مونده

شب اولی که از کره برگشتن سهون دیدن بک رفت اما وقتی سرد بودن رفتار بک رو دید سعی کرد باهاش حرف بزنه اما انگار اوضاع بدتر شد

بک قبل از دیدارش با سهون چند کلمه ای حرف میزد اما وقتی سهون رفت از خونه اش چانیول دید ک بک حتی برای درخواست آب هم حرف نمیزنه

تمام اعضای گروه فهمیده بودن
جونگین برای سویون خوشحال و برای بک ناراحت بود

هم بک و هم سویون رو برای تولد خواهرش دعوت کرد
اعضا هم که افتخاری از طرف خوده جونا دعوت شده بودن

یک هفته از فیلمبرداری گذشته بود جونگین سر فیلمبرداری سهون رو برای تولد خواهرش دعوت کرده بود
و حالا منتظر بود دوس پسر جذابش رو ببینه

تو دوره ی فیلم برداری سهون یکم جدی میشد
دیگ سخت میتونست روی کیوت و هاتش رو ببینه

...

کارگردانDirectorحيث تعيش القصص. اكتشف الآن