تخت خواب اتاق کوک طوری بود که از پایه یه تشک مثل یه تخت کوچولو داشت .
پس مینی رو آروم برداشت و روی تخت گذاشت..
پتوی روشو مرتب کرد و خودش روی تخت کینگ سایز کنار کوک رفت.
از پشت آروم بهش نزدیک شد.
پسرک کوچولوی دیگه اش اونور کوک همونطور که سینه مادرشو میمکید به خواب رفته بود .
دستشو زیر سرش گذاشت و دست دیگه اشو روی پهلوی کوک ،به بغل کشیدش.
آروم خودشو بهش نزدیک کرد و عطر موهاشو بویید.
از بین موهای سیاهش تارهای زرد از رنگکردن قبلش به جامونده بود .
اینچند ماه آرایشگاه نرفته بود از همین رو موهاش به این مدل بود و خوب
زیادی بهش میومد.
سرشو بوسید و خودشم بعد تنش های زیادی که امروز کشیده بود سر روی بالشت گذاشت.
میدونست کوک به اندازه کافی سنگین خواب هست ولی دستشو پس کشید .میخواست فقط کنارش باشه.بدون هیچ چشم داشتی..خواب بود اما صدای کوک رو میشنید.
_هیشششش هیچی نیست ..آروم ..و تکون خوردن تخت رو حس کرد
آروم پلک هاشو باز کرد و با کوکی رو به رو شد که به پشت خوابیده و قصد داره با بچه قلت بزنه .
بچه رو وسطشون خوابوند و یک دستشو زیر سرش گذاشت.
خودشو جلو کشید و بچه رو به خودش نزدیک کرد .
پسربچه با ولع شروع به خوردن شیر کرد و کوک هم همونطور که چرخیده بود و دستش زیرسر کمی گردنش اذیت بود،از شدت خواب چشم هاش بسته شد.تهیونگ تو خواب لبخندی زد و خودشو کمی بهشون نزدیک کرد.
بالشت رو زیر سر جونگ کوک گذاشت تا اگه دستش از زیر سرش در رفت سرش روی بالشت بیافته.
دست کوچولوی پسرشو گرفت و دوباره چشم هاشو بست..
........
با تکون خوردن تخت آروم چشم هاشو باز کرد و به مینی که سعی داشت خودشو تو بغلش جا بده نگاه کرد. لبخندی به روی صورت خواب آلود و کیوتش زد و محکم تر بغلش کرد.
با ندیدن کوک توی تخت سر بلند کرد تا پیداش کنه.
تا اینکه چشمش به دره تراس بیرون خورد
باد سردی میوزید و پرده های داخل اتاق رو به رقص در میآورد.
پتو رو روی مینی و پسر کوچیکش مرتب کرد و خودش از جا بلند شد.
به سمتش رفت .
چشمهاشو مالوند و تو تاریکی و اون هوای گرگ و میش دنبال کوک گشت.
روی یه صندلی چوبی نشسته بود و دودی از لای انگشت هاش به آسمون میرفت.
هوا زیادی سوز داشت و حالا کوک با بالا تنه لخت بیرون نشسته بود.
آروم بهش نزدیک شد و رایحه ضعیفی که ازش ساتع میشد رو نفس کشید..
×سرما میخوری.کوک که متوجهش شد سر به طرفش چرخوند و بهش خیره نگاه کرد.
آروم رفت و کنارش روی صندلی نشست.
سیگارو از بین انگشت هاش کشید و روی میز خاموشش کرد.
×سیگار برای تویی که بچه شیر میدی خیلی خطرناکه.
بازم نگاه
بازم سکوت.
تهیونگ به بالا تنه لختش نگاه کرد
ترقوه های برآمده
قفسه سینه فراخش
دوتا سینه اش که برامدگی نسبتا بزرگی داشتن.
شکم عضلانیش و حتی پوست برنزه اش
انعکاس زیبایی در چشم تهیونگ داشت.
نگاه خیره اش رو از روی تهیونگ برداشت و به آسمون نگاه کرد
تهیونگ که دید هیچ حرفی نمیزنه از جاش بلند شد.
سمت در رفت اما در آخرین لحظات صداشو شنید..
نوعی زمزمه
انگار با خودش حرف میزد و به آسمون نگاه میکرد.
راهشو کج کرد تا حرفاشو بهتر بفهمه
دوباره روی همون صندلی جا خوش کرد.
YOU ARE READING
Wenca
No Ficción_میدونی رقص بسمل چیه؟ معروفه به رقص مرگ . روی بدن بی سره طرف روغن داغ میریزن و چون خون هنوز تو بدن در گردشه و بدن داغه فرد شروع به چرخیدن دور خودش میکنه. منم این رقصو همون موقع که دره خونه رو پشتت بستی تجربه کردم. توام باید برقصی. باید مثل من از تم...