مثل کسایی که روح از بدنشون خارج میشد روی تختمیلرزید و از انگشت پاش تا ریشهموهای درد وحشتناکی رو تحمل میکرد.
چیزی که بیشتر از همه لجشو درمیاورد بسته بودن دستاش به تخت بود..
همون چند دفعه ای هم که تهیونگ دستاشو باز کرده بود از شدت درد دستش تو موهاش قفل بود و موهاشو میکشید.
یا گاهی انقدر خودشو میخاروند تا یه جاشو زخم میکرد..
×بریم خونه خودمون نمیخوام اینجا باشم.
از نفس افتاده رو به هیونگگفت اما الفا بیتوجه بهش از ماده ای که دکتر تجویز کرده بود رو داخل سرنگریخت و به سمت کوک اومد.
×نه ..از اون لعنتی نزن....منخودم میدونم دوای دردمچیه...نز..اخخخخخهوفی کشید
×کیرم دهنتمرد...
_برای خیلی از آزمایشات لازمه خون بدی..
×دلم میخواد کون بدم
_متاسفم عشقم ..تا اطلاع ثانوی از کردن کونه شما معذورم..
×چرا؟
_معلوم نیست با مصرف اوت لعنتی درگیر چه بیماری هایی شدی.
×من بیمار نیستم ته..
_بهمبگو..چند وقته خودت مصرف میکنی؟
× از دوسال پیش..
_چرا مصرف میکردی؟
×خوشممیومد ازش...دردمو کم میکرد.شیرینه..
_به اون زهر مار میگی شیرین..کی برات میاورد؟ها
×یونجون..
_خودشم مصرف میکنه؟
سری به معنای تاکید حرفش تکون داد.
_علاوه بر تو باید به اونم برسیم...
×ته..نزدیک هیتمه..بیا..بیا.
به برجستگی باکسر امگا نگاه کرد .
_الان فقط تنها چیزی که برات مهمه شق بودن اون پایینیه اس؟
×درد میکنه...بیا..به چهره درمونده کوک نگاه کرد..و هوفی کشید...
بدنش جز باکسر پوشش دیگه ای نداشت.
سمت پایین تختش رفت و از توی کشوی مخفی لوبی رو درآورد.
لبخندی زد و لبه تخت نشست
باکسر جفتشو پایین کشید و انگشت هاشو نوازش وار روی دیک کوک کشید.
سره لوب رو باز کرد و روی دستش ریخت..
هنوز لمس نکرده شروع به آه و ناله کرد ..
سمت دستهاش رفت و دستبند رو از دستاش باز کرد.
×فقط میتونم یه جور دیگه کمکت کنم..
بدن کوک رو تکون داد.
×میتونی تلمبه بزنی؟.
_میتونم..
ته شروع بهکندن لباس های خودش کرد و باپایین تنه لخت روی تخت دراز کشید
×بیا اینجا...
کوک رو سمت خودش کشوند به طوری که امگا روش خیمه زده بود.
پاهاشو زیر کوک به هم چسبوند و با دستش دیک کوک رو بین پاهای خودش قرار داد و سفت کرد
×لاپایی بزن کوک...
کوک با فهمیدن معنی حرف های الفا شروع به کار کرد و با حرکت دادن کمرش دیکشو بیا دوپای لخت و خیس تهیونگ به حرکت دراورد.
دیک برآمده تهیونگ به زیر شکمش میخورد اما بی اهمیت سر پایین آورد و گوشه ترقوه تهیونگ رو به دندون گرفت..
_اههه دارم میام...فاکک
_این ...این خیلی خوبه...
×بیا عزیزم..بیا...
نفس نفس میزد و کمرشو تکون میداد
دستهای تهیونگ دو لوپ باسن نرم کوک رو به دست گرفت و مالید و به خودش فشرد...
با روانه شدن کام امگای بین پاهاش لبخندی زد و کوک از نفس افتاده رو محکم بغل کرد.
_دیگم...دیگم میخوام..
×هر چقدر دوست داری میتونی انجامش بدی..
دستاشو ستون بدنش کرد و بالا تنش رو بالا آورد.
لبهاشو خواست روی لبهای تهیونگبزاره اما با عقب کشیدنمرد متعجب بهش نگاه کرد
حلقه اشک توی چشمهاش نقش بست
_متاسفم کوک تا بررسی آزمایشات نمیتونم بوست کنم..ولی هر چقدر که دلت میخواد میتونی بدنمو ببوسی..
![](https://img.wattpad.com/cover/363965108-288-k416235.jpg)
YOU ARE READING
Wenca
Non-Fiction_میدونی رقص بسمل چیه؟ معروفه به رقص مرگ . روی بدن بی سره طرف روغن داغ میریزن و چون خون هنوز تو بدن در گردشه و بدن داغه فرد شروع به چرخیدن دور خودش میکنه. منم این رقصو همون موقع که دره خونه رو پشتت بستی تجربه کردم. توام باید برقصی. باید مثل من از تم...