با کرختی از جاش بلند شد و روی تخت نشست
هوا گرگ و میش بود
الفا و پسرش هنوز خواب بودن.
طوری که بیدار نشن از تخت پایین رفت و سمت کمد لباس هاش رفت
چشمش به ایینه خورد.
موهای صورتش زیاد شده بود و موهاش بلند...
آروم زیر لب زمزمه کرد
_وای دیگه متنفر شدم از خودم.
لباسشو با تیشرت بلندی عوض کرد و یه شلوارک کوتاه پوشید.
از اتاق بیرون رفت تا بتونه با درست کردن چیزی شکم هاشون رو سیر کنه.
مشغول هم زدن تخم مرغ ها بود که با حلقه شدن دست های شخصی به دور کمرش از جا پرید.
بدن داغشو ار پشت به بدن کوک چسبوند و سر روی شونه اش گذاشت×بوی زندگی میدی...
آروم خندید
_این بوی زندگی بوی عرق و کثیفیه..فک کنم رکب خوردی..گوشه گردنشو بوسید.
×نه...برای من شیرینه.
_از اول عجیب بودی..×اوممممم..میخوای شام درست کنی؟
_واضح نیست؟؟
×اوکی..ازش جدا شد و کنارش به اپن تکیه داد.
×بگم مینی رو بیارن؟
_نه...دلم میخواد هنوز بخوابم..پس بزار همونجا بمونه..×باشه..
دست زیر چونه اش گذاشت و لبهاشو بوسید
با شنیدن صدای گوشیش ازش جدا شد و سمت بیرون رفت×بله؟
×خونه ام
×نه نمیام..حوصله ندارم...تو تموم مدارکو بیار اینجا امضا میزنم..
×منتظرم.
×کجا میخواد باشه سوک؟معلومه که خونه اس
×کصخلی دیگه..
×خدانگهدار..
دیگه صداشو نشنید..
به ارومی میزو چید و منتظر موند تا غذاهاش آماده بشه.
بعد گذشت چندین دقیقه تهیونگ با موهای خیس و شلوارک مشکی با بالاتنه لخت درحالی که پسرشو زیر بغل گرفته بود بهش اضافه شد..
_کوک من عوضش کردم فقط مونده شیرش بدی..روی صندلی دقیقا روی همون بالشت گردنی که متعلق به تهیونگ بود نشست و یونسون رو گرفت..
کوک هنوز یاد نگرفته بود چطور باید پسرشو عوض کنه و اینکار به عهده تهیونگ که خوب بلند بود افتاده بود
زمان هایی هم که تهیونگنبود کوک فقط به پوشوندن شلوار یا پارچه انداختن روش اونو میپوشوند.
با گرفته شدن لقمه ای دهنش به حرف الفا گوش داد.
×بگیرش..دهنشو به ارومی باز کرد و لقمه رو به دهن گرفت.
به تهیونگ که باحوصله غذارو میجوید نگاه کرد.
دقیق همون عادت قدیمیش که بین چهل تا چهل و پنج بار غذارو میجوید
خودش برعکس فقط ده پونزده بار میجوید.با یادآوری این نکته از اون روزها یادش میومد که چقدر کوک رو اذیت کرده سر میز
خاطره هایی که دور ذهنش چرخ میزدن رو با تکون دادن سرش پراکنده کرد.

YOU ARE READING
Wenca
No Ficción_میدونی رقص بسمل چیه؟ معروفه به رقص مرگ . روی بدن بی سره طرف روغن داغ میریزن و چون خون هنوز تو بدن در گردشه و بدن داغه فرد شروع به چرخیدن دور خودش میکنه. منم این رقصو همون موقع که دره خونه رو پشتت بستی تجربه کردم. توام باید برقصی. باید مثل من از تم...