part31

391 32 6
                                    

×اونو ما بیدار کردیم تا آخر شب هم بخوابه بعد شما بریدینش خوابوندینش؟

تهیونگ گفت و به سه نفرشون‌نگاه کرد

×انگاری بچه خیلی مزاحم کارهای خوبتون توی آخر شبه؟

جونگکوک اهی کشید و لب زد

+خیلی وقته از اون کارهای خوب نکردیم...شدیم مثل دوتا پیرمرد که فقط میخورن و میخوابن

یونگی×از موهای ژولیده و قیافه درب و داغونت معلومه این بچه زیادی داره اذیتت میکنه..

+ دوروز دیگه امگای خودتو هم می‌بینیم..

×من و جیهوپ بالا سرشیم

×به تخمم..شامت کو؟ چرا نمیاری؟

×دندون به جیگر بگیر ..

جیمین دو پسرو از خودش جدا کرد و روی مبل نشوند

÷این موها به طرز فجیعی بهت میاد کوک..

تهیونگ لبخندی زد و به یونسون که توی آغوشش خواب بود نگاه کرد.

×اما انگار برای این کیم کوچیک زیادی جالب نبود..کوکو نمیشناسه.‌..شیرشم نمیخوره..

جیهوپ پایین پای تهیونگ نشست و لپ پسرشو نوازش کرد
۷
_ دلم براش سوخت..طفلیییی

لپشو بوسید و کنار رفت

×صورتتو بپوشون.

_مجبور شدم‌کلاه سرم کنم تا بشناسه

یونگی ×مجبوری تو تاریکی شیرش بدی و مثل الان که خوابه.

جونگکوک_بچه‌من که مثل تو خنگ‌نیست...نگاه کن...

پسرو از تهیونگ گرفت و روی پاهاش گذاشت.
گوشه لباسشو بالا داد و خم شد.
نیپل کوچیک سینه مردانه اشو به لبهای یونسون مالید و در جایی که همه انتظار داشتن پسر لبهاشو باز کنه و شیر بخوره .چشمهاشو باز کرد و به صاحب کسی که اینکارو کرده بود گیج و منگ نگاه کرد.
بازم با دیدن اون فرد غریبه لب برچید و خواب‌آلود گریه کرد.

_ از اول همینجوری بود..حتی تو چند هفتگی اول چه شب چه روز چشم باز میکرد تا بشناسه بعد بخوره..

تهیونگ پسر گریون رو برداشت و تکونش داد

÷بیکار بودی الان اینکارو بکنی کوک.پسرم گناه داره...اومو...

سرشو روی سینه اش قرار داد و تکون داد تا بخوابه اما پسر که هم گرسنه بود و هم جونگکوکو میخواست آروم بشو نبود..

با پوشیدن کلاهه هودیش و پخش کردن رایحه اش اونو از تعیونگ گرفت و به خودش فشرد.

÷قربون این مروارید کوچولوت بشم..هیششش

قطره اشکو از گوشه چشمش پاک کرد و اونو به خودش فشرد.
جلوی هودیشو باز کرد و پسر رو به زیر هودیش برد تا اونجا شیر بخوره و بالاخره پسرک با احساس رایحه اشنا آروم مشغول شیر خوردن شد..

WencaWhere stories live. Discover now