با دقت به شمعی که ذره ذره آب میشد نگاه میکرد.
تهیونگ مشغول غذا درست کردن بود و اون از فرط بیکاری روی صندلی به شمع نگاه میکرد.
جالب بود که تهیونگ هیچ وقت به خدمتکار نمیگفت غذا درست کنه .بیشتر اوقات که کوک غذا درست میکرد برای تهیونگ نگه میداشت و گاهی اوقات هم خودش درست میکرد.
هنوز قهر بود و به کوک ذره ای نگاه نمیکرد.
آستین هاشو بالا داد و از جا بلند شد.
لب زیرینشو گاز گرفت و با نگاه شیطونی سمت تهیونگ رفت اما با حرفی که بهش زد سر جاش ایستاد
_نزدیکم نشو...
ابرو بالا انداخت
×کی خواست نزدیک تو بشه .میخوام دستامو بشورم.
و با لب و لوچه ای اویزیون سمت ظرفشویی رفت..
×نزدیکم نشو..حالا انگار چه تحفه ای هست. آسمون سوراخ شده یه کیم تهیونگ تلپی افتاده وسط ما خبر نداریم یا که چی..نزدیکم نشو..نزدیکم نشو..نامردم اگه بزارم اینبار تو نزدیکم بشیعصبی و حرصی از غر زدن هاش سمت تهیونگ برگشت
×جفتتتت پا میام تو خایه هاتتتتتتت..
جفت نگاهشون با هم تلافی کرد اما کوک بازم داد کشید و با دو خودشو بهش رسوند
×غلط کردی میگی نزدیکم نشو...میشم ببینم میخوای چیکار کنی..
تقریبا خودشو تو بغل الفایی که مات به دیوونه بازی های جفتش نگاه میکرد پرت کرد..
دستاشو دور کمر الفا حلقه کرد و سر توی گردنش فرو برد.
×دلم میخواد اصلا...دست های خیسشو جفت گردن تهیونگکرو.
لبخندی از ذوق روی لبهای تهیونگ نشست و چاقوی توی دستشو روی میز گذاشت و کوکو محکم به خودش فشرد_تمام من....
لبخند محوی روی لبهای کوک قاب شد و با وجود تمام سختی هایی که از طرف این مرد بهش تحمیل شده بود بوسه ای روی گردنش جایی بالاتر از مارکش زد و لبهاشو همونجانگه داشت.
کم کم مکش هاش شروع شد و با ولع شروع به مکیدن پوست گردن الفا شد.
میدونست تهیونگ نگهش میداره پس خودشو توی بغلش رها کرد .
تهیونگ که این احساس خوشایند زیر زبونش مزه داده بود کوک رو بلند کرد و روی میز گذاشتش.
با نشستنش روی میز تموم وسایل میز چپه شدن روی زمین.
با دندون محکمی که از گردنش گرفت ازش دل کند و سرشو عقب برد..
تهیونگ با نگاهی خیره به لبهاش سرشو پایین تر آورد و غنچه لبهاشو روی گل های صورت کوک گذاشت.
بوسه ارومشو از سر گرفت و بعد تمام صورت کوک رو با لب های مسح کرد.
گونه .فک.دندون ها،روی دماغ .خال زیر لب همه جارو بوسید و درآخر ازش جدا شد..
دستشو از دور کمرش برداشت و اونو روی میز خوابوند..
پیرهنشو بالا داد و به جون سیکسپک های روی شکمش افتاد
پوست برنزه اشو میبوسید و لیس میزد.کم کم بالا اومد و لبهاشو روی نیپل کوک گذاشت.
سینشو به دندون گرفت و با زبونش آروم قلقلکش داد با مکثی ازش جدا شد.
بوسه هاش روی شکمش پایین تر میرفت تا اونجایی که دیگه دستش رفت سمت شلوار کوک اما در همون لحظه صدای باز شدن در نزاشت ادامه بدن.
سرک کشید و با دیدن مینی سمت کوک برگشت.

YOU ARE READING
Wenca
Non-Fiction_میدونی رقص بسمل چیه؟ معروفه به رقص مرگ . روی بدن بی سره طرف روغن داغ میریزن و چون خون هنوز تو بدن در گردشه و بدن داغه فرد شروع به چرخیدن دور خودش میکنه. منم این رقصو همون موقع که دره خونه رو پشتت بستی تجربه کردم. توام باید برقصی. باید مثل من از تم...