part27

717 49 23
                                    

من‌ امدممممم

تقدیم با عشق

منتظر ووت و کامنتاتونمممم.


هوفی کشید و دست مینسویی که خواب آلود پشت سرش میومد رو کشید و قدم برداشت.از صبح جیمین اونو به قصد خرید آورده بود و اونو با تمام دلنگرانی هاش برای پسر کوچکترش وارد ارایشگاه کرد و زیر گوش آرایشگر زمزمه ای کرد و حالا کوک با موهای بنفش پوکر داشت دنبالش راه میرفت و از این مغازه به اون مغازه خرید میکردن.

_حالا که کارت یونگی دستمه بهتر نیست برای خودم لباس و کفش بخرم؟...فکر میکنم برای بعد زایمانم بهشون‌ احتیاج دارم...

کوک خسته سری تکون داد و بازم همراه جیمین وارد کفش فروشی شد..

×تو بخر من به راننده میگم بیاد خرید هاتو ببره.

جیمین چشمکی بهش زد و روی مبل نشستن

×آقای فروشنده چند مدل بوت چرسی و بروگ و چند تایی هم بوت شاستی بلنده چیه..ازوناهم بیار..

مینسو لپشو به بازوی پدرش مالید و با چشمهای خواب‌آلود نگاهش کرد

_من که بهت گفتم نیا عزیزم..خودت لجبازی کردی بیای باهامون.

×پاهام درد گرفته مامان..

+منم همینطور مینی منم همینطور...

با دستش به شکم جیمین اشاره زد

_والا حقم دارین پاهاتون درد بیاد یه نگاه به خودت بنداز..هر جا‌ میری شکمت نیم ساعت زودتر از خودت میرسه..

+ولی موهات کوک‌‌..خیلی قشنگ شده..

دستی به‌موهاش کشید و از صفحه گوشیش خودشو نگاه کرد

×جدی؟ یعنی میگی تهیونگ خوشش میاد؟

+واقعا باحال شده،میدونی چهره اتو سفید تر کرده..طوری که الان نگاه همه رو توعه.

لبخند شیطونی زد و به چند نفری که از دور نگاهشون زوم کوک بود ،اشاره کرد.

×باز خوبه تهیونگ اینجا نیست وگرنه صاف و صوفشون میکرد..

فروشنده نزدیکشون شد و چند مدل کفش رو برای جیمین به‌نمایش گذاشت.

جیمین اولین کفش رو برداشت تا بپوشه‌اما با مانع شدن شکمش،نفس نفس زنان کفشو روی میز پرت‌کرد

+به درک، نمیتونم بپوشم...

×بزار من کمکت‌کنم..

+نمیخوام ولش کن همشون رو میخرم....

با حساب کردن جیمین به ارومی از جاش بلند شد و رو به مینی کرد

×بیا بغلم عزیزم..یکم استراحت کن..

مینسو لبخند دندونی زد و دستهاشو دور گردن پدرش حلقه کرد.سرشو روی شونه‌پهن کوک گذاشت و بعد بوسیدن گوشه ای از گردن‌پدرش چشمهاشو بست.

WencaWhere stories live. Discover now