part32

252 25 7
                                    

تهیونگ_سلام عزیزه هیونگ...توام خوش اومدی ...خوشمیگذره؟..

×اره میگذره تو خوبی..کار و بارت چطوره ‌.

تهیونگ از درب آشپزخونه وارد شد و همونطور که به سمت جونگکوک میرفت لبخندی زد

_مال منم رو ریله...

و بوسه ای روی لبهای پف کرده جونگکوک زد و بغلش کرد.

+تهیونگ نگاه‌ برادرت چی میگه بهم..

×میخوای به هم اندازی کنی؟

_چی میگه مگه؟

+میگه بو میدم...بو کن منو..

تهیونگ دماغشو سمت سینه اش برد و بوسید

_جز بوی ترشی شیر و کمی تندی یه بویی که نمیدونم چیه..فقط این بو بوی گل وگلاب نیست.. هیچی...

بکهیون قهقه زد و جونگکوک هم با نگاه بیخیالی سمت فر رفت.

+مهم نیست..خودم که هیچی نمی‌فهمم..

تهیونگ نگاهی به بکهیون انداخت و بک زیر لب زمزمه کرد

×از دلش دربیار

و سمت مبل ها رفت..
تهیونگ از پشت بغلش کرد و چونه اش رو روی سر شونه تهیونگ گذاشت .

_جونگکوک چه تر تمیز باشه،چه شلخته،بازم برای منه...من همه جوره دوسش دارم...متوجه‌ اید جناب جئون.

جونگکوک خندید و سمت تهیونگ برگشت.

+متوجه ام..

با حرارتی که به کمرش خورد داد کشید

+اییییی سوختممممممم

....

دوش سرسری گرفت و سریع خودشو به یونسون گریون رسوند .
عصر بود و همگی خوابیده بودن..
خودشم تا حده مرگ خوابش میومد و یونسون هم سره ناسازگای باهاش میزد.
هوفی کشید و بعده مطمئن شدن از حال پسر حالا خوابش پریده بود..
با برداشتن یونسون سمت اتاق کاره تهیونگ قدم برداشت و وارد شد
درو نیمه باز کرد و یونسون رو روی مبل خوابوند و روش پتویی انداخت.

×گوله برفه من...

سمت کتاب های درسیش رفت و پشت میز نشست.
طبق اون چیزی که کلاس های آنلاین میگفت چند هفته دیگه به امتحاناتش بود و بعدش فارق التحصیلی و...
هدفی که یه روز به خاطر تهیونگ ازش گذشته بود حالا داشت تحقق پیدا می‌کرد
دادستانی هدف مورد علاقه جونگکوک بود.یه روز انقدر براش مهم بود که خودشو همیشه توی اون جایگاه تصور می‌کرد
اما رفته رفته با آشنایی بیشترش با کیم تهیونگ که اون زمان جزو افرادی بود که تو دانشگاه رفت و آمد زیادی داشت و با وجود درس اصلیش که قضاوت بود میومد تا درس مدیریت بخونه و پا گذاشتن به خونه اش...مجبورش کرد درس خوندن رو ول کنه و توی اون پنج سالی که جدایی بینشون حاکم بود همیشه به این جایگاه فکر می‌کرد.
ولی بعدش با خودش میگفت دیگه کسی به یه امگای ضعیف با کور رنگ بودنش و فلجیش...مگه میزاره به این شغل دست پیدا کنه.
اما حالا به لطف صبرش، گریه هاش، عذاب هاش،و به لطف الفاش داشت قدم قدم بهش نزدیک میشد.
تهیونگ از تمام اساتیدش خواسته بود موقع تدریس فیلم بگیرن تا جونگکوک هر وقت دلش خواست نگاه کنه و بره امتحان هاشو بده ..یا برای ثبت نامش گام برداشته بود.
توی دل لبخندی زد و به کلمه های روی کتاب چشم دوخت..

WencaWhere stories live. Discover now