part26

371 34 81
                                    

جوری سیگار می‌کشید انگار این آخرین تسکینی برای درد قلبش و زجر روحشه.
پک‌های عمیقی از سیگار میگرفت و بعد از مدتی نگه داشتن توی ریه، اونهارو به هوا پرواز میداد و کوک نشسته در کنارش به رقص دود توی سیاهی شب نگاه میکرد.
نگاهش به امواج دریا که به‌نوبت پیش میومدن و بوسه به لب ساحل میزد ،بود و عطر کوکیشو با تمام وجود نفس میکشید....ترکیب عطره ملایم و خنکش با رایحه گرمش حالا برای تهیونگی که غیر عطر های فرانسوی چیزی رو نمی‌پسندید یک ترکیب خدا بود و حاضر بود با تمام وجود منبع این عطر رو به بغل بکشه.

همینطور که‌نگاهش به دریای نا آروم پیش روش بود لبهاشو تر کرد

×چانگ ژان..فکر کنم می‌شناسیش..اگرم نمیشناسیش فکر کن رقیب عشقیه منه..برای دلسرد کردن من از تو خیلی کارها کرد...اول اینکه به عنوان دوست مازوی منو قلقلک داد و پامو به دنیایی که از نظرم لجن ترینه باز کرد..ازم یه آدم سایکو ساخت..چون میدونست اگه اینطوری بشه من یه الفای سلطنتی میشم با غریزه کشتن...درستم عمل کرد.ناخواسته شده بودم بازیچه اون مردک..کشتن آدما به آسونی له کردن یه مورچه زیر انگشتم بود و عذاب دادن بقیه برام به راحتی آب خوردن.قبل مرگش خیلی چیزارو برام روشن کرد...همه نقشه اشو گفت و اولین نقشه اش هم کشوندن تو به زندگی من بود..اول میگفت عاشقش نبودم اما کم کم دل بهت بشت و در اولین قدم عکس های فوتوشاپی رو برام میفرستاد..فوتوشاپی که مو لای درزش نمیرفت و منو با اون سایدم عذاب میداد.باعث میشد خون جلوی چشمهامو بگیره..وقتی میفهمید من به جونت افتادم و اذیتت کردم به فکر میافتاد تا نجاتت بده ..اما هربار تیرش خطا میرفت جون من‌نمیزاشتم از پیشم بری..

چانگ ژان؟
چانگ ژان......
اسمی آشنا داشت
ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید که این اسمو کجا شنیده

×یادتهدیبار که ازت پرسیدم کی اونشب توی خونه نجاتت داد گفتی نمیدونم؟تو خودت جدس میزدی بکهیون یا حالا یکی از اقوام مادرش باشه که بزرگش کرده.اما اون چانگ ژان بوده که نجاتت داده.درواقع با کلی تحقیق فهمیدم اونشب اون وارد خونمون شده و تورو ازونجا برده ..تا اونجایی که یادمه اونموقع با بکهیون در ارتباط بوده و خلاصه وار بخوام بگم همش تقصیر اون بود...برای مقابله باهاش تصمیم گرفتم برای درمان برم آمریکا.. از اولم قرار بر این بود که همگی باهم بریم ..کارهای همگی به جز تو و پسرمون تموم تا اینکه چند شبه قبلش یه فیلم برام ارسال شد...

دقیق به صورت الفا نگاه کرد
قطره اشکی آروم قلطید و روی گونه اش افتاد

×فیلم تو بود کوک...فیلم واقعی...
فیلم اون خاطره بدی که بعضی شبا توی بغلم کابوسشو می‌دیدی.
قبل تولد مینی یه فیلم دیگه برام فرستاده بودن اما اون انگار دومی بود فیلمه جدیدی....
خیلی خوشحالم چیزی از اون صحنه یادت نیست چون توام به اندازه کافی نابود میشدی..اون‌ لحظه خون جلوی چشمهامو‌ گرفته بود...تو از برگ گل پاک تر بودی..از همون اول میدونستم بیگناهی اما باید وانمود میکردم برام‌مهم نیستی تا چانگ بفهمه و دست از سرمون برداره..

WencaWhere stories live. Discover now