part21

767 61 20
                                    

سوپرایز
کامنت و ووت نزارین تا جمعه خبری از پارت نیست

با دیدن کوک خوابیده بود و یونسون روی سینه اش به خواب رفته بود لبخندی زد و پتورو روشون مرتب کرد.
کنارش روی تخت دراز کشید و با دقت به تتو های دستش خیره شد.نقاشی های بیمفهومی که فقط ردی ازشون روی دستش بود.
کوکی که یه روز آزارش به یه مورچه هم نمی‌رسید الان کارش به جایی رسیده که با تتو های زیاد روی بدنش به خودش داده.
کوکی که همیشه بوی شکوفه زرد آلو و بوی پرتقال میداد الان بوی گند سیگار و الکل میده.
نگاهی به شیشه الکل و جعبه سیگار برگ خودش روی نیز انداخت.
معلوم بود که قبل خواب الکل خورده و سیگار کشیده .
روی شونه پسرکشو بوسید و کنارش به خواب رفت.

با وول خوردن موجود کوچولویی اینبار تو بغل خودش چشمهاشو باز کرد .
به آغوشش که یونسون درش بود نگاه کرد و لبخندی زد.کوک روی تخت پشت بهش نشسته بود و فقط میشد شونه های عریض و پهنشو دید.
از پشت نگاهی به مارک روی گردنش انداخت که از یه قسمتی به بعد شبیه به شاخه درختی تا امتداد کمرش ادامه داره .مثل کسی که ردی از ضربه صائقه داره ..
انقدر قشنگ بود که دلش می‌خواست لمسش کنه اما سره کوک که به سمتش برگشت نگاه خمارشو بهش داد.توی تاریکی قشنگ نمیشد دیدش.
لبخندی به روش زد و یونسون رو طرف دیگه تخت گذاشت.
سمت کوک رفت و از پشت بغلش کرد.

×چه زود بیدار شدی؟
_حالم..بده..
×چرا ؟چیزی شده ؟ جاییت درد میکنه؟

سری تکون داد.
_نزدیک هیتمه..
×میخوای..
_نه....

لبخندی زد
×چیکار کنم حالت بهتر بشه..
لیوان توی دستشو تکونی داد و شراب داخلشو همی زد.
بعد یه نفس قورت دادنش به تهیونگ نگاهی انداخت

×منو...
ابرو بالا انداخت
مردد بود و از طرفی دلشم نمی‌خواست تهیونگ رو در جریان حال بدش نزاره..

×هیچی..

_کوک...بگو چی میخوای؟

چشمهای قرمزشو تووتاریکی به بند دل تهیونگ گره زد
×میترسم بگم و این شروع بدبختیام بشه...

_کوک..

×تا الانم کم بدبختی سرم در نیاوردی...
_هرکاری برای حاله بدت میکنم عزیزم

×اتاق قرمزتو هنوز داری؟

با دیدن‌نگاه یخ زده تهیونگ‌ پوزخندی زد
×بیخیال مرد...حوصلشو ندار...

_دارمش...نگو‌ که...
×میخوام..

_آخه این موقع شب....یونسون رو.
×میدیمش یونگی..

_سادیسمت زده بالا قربونت برم..بیا بریم آشپزخونه تا با یه قرص حلش کنیم..

×بازیای اونجارو میخوام ...
_ مطمئنی؟
×ولی هر یکسال یکبار..
_بعد تجربه اش ممکنه بازم سمتش بری کوک.
×اینطور نمیشه..

WencaWhere stories live. Discover now