part23

629 50 21
                                    

اول اینکه ووت و کامنت یادتون نره دلمری های من...

بعدش اینکه از این به بعد هر دوشب پارت داریم..مثلا امشب که از ونکا پارت داریم دو شب بعد از لیلیا...

امیدوارم خوشتون بیاد

ماه بعد

برگه ازمایش رو با خوشحالی از دکتر گرفت و نگاهی بهش انداخت...

×آقای جئون هیچ علائمی از بیماری ندارن قربان..این‌حتی در آزمایش های مداومی هم که ازشون‌ می‌گرفتیم نمایان بود و توی نمونه خونی که دادید هیچ گونه موادی یافت نشد و این نشون میده کارو تا اینجا درست انجام دادید.

دستشو ناباور جلوی دهنش گرفت و ذوق زده به دره اتاقی که کوک توش بود نگاه کرد..

×ممنونم دکتر از اینکه در کنار ما بودید..راستی وضعیت پسرم چطوره؟.

_ایشون هم صحیح و سلامتن و بهتره برای واکسن هاش زودتر اقدام کنید...تا الان اگه واکسنی زدید بهش توسط شیری که خورده خنثی‌ می‌شده..

تهیونگ سری تکون داد دوباره لبخندی به دکتر زد.

نامجون که از دور شاهد گفت و گوی پسرش با دکتر و شنیدن حرفاش به جلو قدم برداشت و بعد تشکر از دکتر اونو به سمت در راهنمایی کرد.
تهیونگ سمت مبلی که پسر کوچولوش قرار داشت رفت و به ارومی پایین مبل روی دو زانو نشست.
دست کوچیک پسرشو که از برگ گل نازک تر بود  توی دستش گرفت‌ و پشتشو به ارومی بوسید..

×کوکی کوچولوی من...اپارو ببخش بابت اینکه انقدر اذیت شدی ... از این به بعد قول میدم بیشتر مراقبتون باشم...

پسرک توی خواب تکونی خورد و چندی بعد چشمهاشو به ارومی باز کرد..
انگار میفهمید تهیونگ داره باهاش حرف میزنه و با کج خلقی سعی می‌کرد دهنشو باز و بسته کنه..انگار میخواست اونم با پدرش حرف بزنی.

×چیه پسرم ؟ میخوای حرف بزنی عزیزدلم ؟ اره؟

به ارومی دستشو روی لبهای نیمه بازش گذاشت و سعی کرد پسرشو بخندونه...

×میدونی آپا از جوونیش عاشق پدرشدن بوده و از این حس خوب حالا داره لذت میبره؟اره ؟ اره خوشگلم..

پسرک چهارماهه لبخندی زد و دستاشو تکونی داد.
تهیونگ بلندش کرد و سرشو روی شونه خودش گذاشت و از جا بلند شد به ارومی اونو توی بغلش خوابوند و همینطور که باهاش حرف میزد سمت اتاق جونگکوک رفت.

×انقدر قیافه ات شبیه جونگکوکه که بعضی اوقات خدارو شکر میکنم از اینکه دوتا کوکی دارم...پاپات یدونه تهیونگ بهم داد دوتا کوکی..‌و این...

با شوق بازم به پسرش نگاه کرد و با خوشحالی که دیگه کم کم داشت از قلب و وجودش سرازیر میشد گفت.

×این خیلی خوبه یونی خیلیییی..

_هَوووو

با بهت به صورت یونسونی نگاه کرد...

WencaWhere stories live. Discover now