سوپلایززززز
تهیونگ دست جونگکوک فشرد و با حالتی حامیانه قدم به جلو برداشت
کم کم همهمه ها بالا میرفت و مهمونا زیر لب با تعجب زمزمه میکرد که دوماد خانواده کیم همون مدل معروفیه که خیلی از شرکت های مد و فشن دنبال قرار داد بستن باهاشن و همون کسیه که عکساش برای برند کلوین کلاین روی بیلبورد های بزرگ شهر رفته...
دختر های مجرد نگاهی حسرت وارانه به جفت دستای اون کاپل زیبا داشتن و حتی اونایی که پدراشون با کیم نامجون رفاقت دیرینه داشتن و صابون به دلشون زده بودن تا شاید کیم بزرگ بخواد یکی از اونارو برای پسرش که از قضا یک پدر مجرد بود خواستگاری کنه،حسابی از پایین داشتن میسوختن.
جونگکوک که هیچ کدوم از مهمون ها به جز چندین نفر که با بکهیون ارتباط داشتن نمیشناخت،اما تهیونگ به تک تکشون خوشامد گفت .
جین توی دلش قربون صدقه پسرش میرفت و حتی نیم نگاهی هم به جونگکوک نمیکرد.
از همون روز کینه ازش به دل گرفته بود طوری که الان هم نمیخواست تو این مراسم شرکت کنه اما چون خوده تهیونگ ازش خواسته بود اومد.
دستشو بالا آورد ک به رد زخمی که یادگار جونگکوک بود نگاه کرد و بعدش هم به نامجون که اونم به پسر شاخ شمشاد نگاه میکرد ،زل زد.
اما یهویی برگشت نامجون به سمتش و کاشتن بوسه ای حریصانه روی لبهاش لبخندی زد و پرنده فکر و خیال از ذهنش پر کشید.لبخندی دلبرانه زد و سرشو روی شونه الفا گذاشت
_ببین چقدر مقتدرانه داره راه میره...
نامجون که از چشمهای دراگون مانندش غرور هویدا بود رو به تهیونگ کرد و در همون حال خطاب به جین گفت
×پسرم طوری راه میره انگار یا خودش پادشاس یا به تخمشم نیست پادشاه کیه...
جین بلند خندید اما سریع برای توقف اوت خنده های شیشه پاک کنی دستشو روی دهنش گذاشت..یونسون رو دست پرستاری که فقط برای امشب آورده بودتش داد و دستشو دور کمر باریک کوک حلقه کرد.
کوک هم لبخندی روی لب نشوند و با چین دادن دماغش به بکهیون که داشت نزدیکشون میشد لبخندی زد .
مینی همون اول دستشو ول کرده بود و به جای اینکه بره با بچه های همسن خودش بازی کنه، رفته بود بادیگارد هایی که گوشه سالن مثل مجسمه ایستاده بودن رو انگولک میکرد.از سر و کولشون بالا میرفت و به اونایی که سرشون کچل بود میگفت کمرتونو خم کنین میخوام تو گوشتون حرفی بزنم اما تا بادیگارد های بیچاره سرشونو میاوردن پایین با دستش محکم به کله اشون میزد و فرار میکرد.برای اینکه ادای عمو یونگیشو دربیاره با بعضیا هم حرف های بزرگونه از قبیل:
_همه چیز ملتبه؟
_کالتونو دلست انجام بدین
_اگه مست کنین بدونین تیکه بزلگتون گوشتونه
میزد و خوب بادیگارد ها هم نمیتونستن به نوه کیم حرفی بزنن.
تا قبل نبود مامانیش جرعت نداشت اینکارارو بکنه چون مامجینیش دعواش میکرد اما مامانی خودش که هیچی بهش نمیگفت..پس شونه بالا انداخت..دست از سر خایه های بادیگارد ها برداشت و دوباره سر وقت کیک ها و شیرینی های روی میز رفت...
این وسط هومین هم بهش پیوست و این اوج فاجعه بود.
دیجی شروع به آهنگ گذاشتن کرد و مهمانا هر جند تا که بودن وسط میرقصیدن
بعضی ها هم کیم نامجون رو دوره کرده بودن و حرف میزد.
جین و جیمین روی صندلی به کسایی که میرقصیدن نگاه میکردن و یونگی هم مشغول دید زدن و با چشم تهدید کردن هوسوکی بود که دست یه دخترو کشیده بود و باهاش میرقصید...
تهیونگ و کوک روی صندلی هایی که کمی بالاتر بود و به همه جا دید نشسته بودن و هر چی تهیونگتلاش میکرد تا کوکو راضی به رقص کنه نمیشد...
×وقتی نمیای برقصی منم مجبورم برم مثل هوسوک با بقیه برقصم.
_به کیر جذابم جناب کیم..
×منگفتم حرکت دربیاد نکه به تخت بگیری..
_خوب نگو که به تخمم نگیرم.
حرصی دندون بههم سابید و خندید.
×افتادی رو دنده لج.
_مگه رو دنده تو افتادم که حرصت گرفته.
×رو دنده من که اخر شب میای.
_به همین خیال باش
×کوک،مینی کو؟
خم شد و جام آبمیوه اشو برداشت
_همین دور و بره دیگه...احتمالا داره بازی میکنه..

YOU ARE READING
Wenca
Non-Fiction_میدونی رقص بسمل چیه؟ معروفه به رقص مرگ . روی بدن بی سره طرف روغن داغ میریزن و چون خون هنوز تو بدن در گردشه و بدن داغه فرد شروع به چرخیدن دور خودش میکنه. منم این رقصو همون موقع که دره خونه رو پشتت بستی تجربه کردم. توام باید برقصی. باید مثل من از تم...