دستشو اروم فشرد و خم شد تا دستشو ببوسه.
چشمهاش باز بود و مدتی میشد بدون حرف فقط با چشمهاش خط و نشونش میکرد.×تموم شد قربونت برم...دیدی...
_زندت نمیزارم...من هنوز یکماهه وارد دادگستری شدم..هنوز نرفته باید مرخصی بگیرم...
×فدای سرت عشقم..یه مرخصی با حقوق برات رد کردم
_بیا بخورش..
×مطمئنی؟دردناکه ها..
دست سمت پایین تنه اش برد که جونگکوک بلند خندید
_آیی...نکن عوضی...
دستشو روی گونه اش گذاشت.
_دیدیشون؟
×نوچ...من همه حواسم به تو بود و دنبالت اومدم..
با چشمهای پر عشق نگاهش کرد و لبهاشو غنچه کرد تا تهیونگ روشون بوسه بزنه.
تهیونگ هم لبهاش خشکشو به دهن کشید و مک محکمی بهشون زد.×عسله خالصه...درد داری؟
_یه کوچولو..
× یکم استراحت کن..میگم بچه هارو بیارن اینجا..الهه ماه بهمون دوتا دختر داده کوکی..
_ وای به حالت اگه اونارو بیشتر از من دوست داشته باشی.
تهیونگ به حالت طنز اول به فکر فرو رفت
×مینی رو که ولش کن...یونسون هم چون شبیه توعه یکوچولو دوسش دارم..این دوتاهم که کوچولوان چه سرشون از عشق درمیاد ..پس اینارو ولش کن...یه بچه دیگم دارم...اون خیلی عشقه.
_کیه؟
×کیم جونگکوک...بزرگترین بچه ایه که تاحالا دیدم..عاشق اونم..میمیرم براش اصلا..
سرشو روی بازوی جونگکوک گذاشت
×خیلی دوستش دارم..
_اونم خیلی دوستت......داره.
اهومی گفت و با انگشت اشاره اش روی گوشه برآمده سینه جونگکوک خطوط فرضی کشید و به ارومی روشون رو ماساژ داد
×عاشق اینام..
جونگکوک که خوابش میومد اما نمیتونست بیخیال لاس زدم با کیم تهیونگ بشه لبخندی زد
_اوناهم عاشق لمستن...
......
جیمین درو باز کرد و به ارومی وارد اتاق وی ای پی که برای جونگکوک بود شد
پشتش هم یونگی و جیهوپ بههمراه جین وارد شدن .
با دیدن هر دو مرد
جونگکوکی که لز خستگی با دهن باز نفس میکشید و خر خر میکرد به همراه تهیونگی که از استرس ديشب نخوابیده و حالا دستش روی سینه جونگکوک گذاشته بود و سرش روی بازوش،به خواب رفته بود.یونگی پوزخندی زد و نزدیک تر شد
>اینو تورو خدا..باز خوبه درحال خوردنش خوابت نبرده

YOU ARE READING
Wenca
Non-Fiction_میدونی رقص بسمل چیه؟ معروفه به رقص مرگ . روی بدن بی سره طرف روغن داغ میریزن و چون خون هنوز تو بدن در گردشه و بدن داغه فرد شروع به چرخیدن دور خودش میکنه. منم این رقصو همون موقع که دره خونه رو پشتت بستی تجربه کردم. توام باید برقصی. باید مثل من از تم...