part33

513 71 5
                                    

دستشو اروم فشرد و خم شد تا دستشو ببوسه.
چشم‌هاش باز بود و مدتی میشد بدون حرف فقط با چشم‌هاش خط و نشونش میکرد.

×تموم شد قربونت برم...دیدی...

_زندت نمیزارم...من هنوز یکماهه وارد دادگستری شدم..هنوز نرفته باید مرخصی بگیرم...

×فدای سرت عشقم..یه مرخصی با حقوق برات رد کردم

_بیا بخورش..

×مطمئنی؟دردناکه ها..

دست سمت پایین تنه اش برد که جونگکوک بلند خندید

_آیی...نکن عوضی...

دستشو روی گونه اش گذاشت.

_دیدیشون؟

×نوچ...من همه حواسم به تو بود و دنبالت اومدم‌..

با چشمهای پر عشق نگاهش کرد و لبهاشو غنچه کرد تا تهیونگ روشون بوسه بزنه.
تهیونگ هم لبهاش خشکشو به دهن کشید و مک محکمی بهشون زد.

×عسله خالصه...درد داری؟

_یه کوچولو..

× یکم استراحت کن..میگم بچه هارو بیارن اینجا..الهه ماه بهمون دوتا دختر داده کوکی..

_ وای به‌ حالت اگه اونارو بیشتر از من دوست داشته باشی.

تهیونگ به حالت طنز اول به فکر فرو رفت

×مینی رو که ولش کن...یونسون هم چون شبیه توعه یکوچولو دوسش دارم..این دوتاهم که کوچولوان چه سرشون از عشق درمیاد ..پس اینارو ولش کن...یه بچه دیگم دارم...اون‌ خیلی عشقه.

_کیه؟

×کیم جونگکوک...بزرگترین بچه ایه که تاحالا دیدم..عاشق اونم..میمیرم براش اصلا..

سرشو روی بازوی جونگکوک گذاشت

×خیلی دوستش دارم..

_اونم خیلی دوستت......داره‌.

اهومی گفت و با انگشت اشاره اش روی گوشه برآمده سینه جونگکوک خطوط فرضی کشید و به ارومی روشون رو ماساژ داد

×عاشق اینام..

جونگکوک که خوابش میومد اما نمیتونست بیخیال لاس زدم با کیم تهیونگ بشه لبخندی زد

_اوناهم عاشق لمستن...

......

جیمین درو باز کرد و به ارومی وارد اتاق وی ای پی که برای جونگکوک بود شد
پشتش هم یونگی و جیهوپ به‌همراه جین وارد شدن .
با دیدن هر دو مرد
جونگکوکی که لز خستگی با دهن باز نفس میکشید و خر خر میکرد به همراه تهیونگی که از استرس ديشب نخوابیده و حالا دستش روی سینه جونگکوک گذاشته بود و سرش روی بازوش،به خواب رفته بود.

یونگی پوزخندی زد و نزدیک تر شد

>اینو تورو خدا..باز خوبه درحال خوردنش خوابت نبرده

WencaWhere stories live. Discover now