×جین دستت چی شده عزیزم؟
جین با آستین عرق های صورتشو پاک کرد.
_هی..چی
نامجون هول زده روی صندلی آشپزخونه نشوندش.
× داره از دستت خون میاد ببین طوری سوخته که استخون دستت دیده میشه. چی شدی مگه؟
جین که از سوزش دستش آروم و قرار نداشت گفت
_ماشی...نم خراب شد رفتم درستش کنم دستم خورد به یه جای داغش..وای خدا میسوزه...نامجون با استرس سمت جعبه کمک های اولیه رفت و شروع کرد به درمان کردن زخم.
×یک دقیقه آروم بشین جین انقدر وول نخور مرد._نمیتونم درد میکنه. واییییییییییی
جیمین که صدای سر وصدارو شنیده بود حالا از بغل یونگی خواب بیرون اومده بود و سمت آشپزخونه رفت.
با دیدن جین و وضعیت دستش و لباس های پر خونش قدمی جلو برداشت
+وای عمو نام چی شده.؟
×دستش سوخته..
+چیشده مگه؟
_نمیدونم حواسم نبود خورد به جایی
یه مسکن بهم بده نامی.
×نداریم، میرم از داروخونه میخرم.
نامجون گفت و از آشپزخونه بیرون رفت .
جیمین کنارش نشست و دستشو توی دست گرفت
+این یه سوختگی عادی نیست جینی هیونگ. این بخوره به جایی سریع دستتو پس میکشی ،بگو چی شده که اینطور سوختی.؟دست لرزونش رو از دست جیمین کشید و خواست بگه کار کی بوده اما با یهویی یادآوری حرف های جونگکوک که گفته بود دفعه بعدی این بلارو روی دست دیگه اش درمیاره دهنشو بست.
_به جون خودم خورد...به ماشین ،واهاییی
جیمین مردد نگاهش کرد و هزاران حدس توی ذهنش به گردش دراومد
هزاران حدسی که اینکار جونگکوک توش وجود نداشت._تهیونگ کجاست جیمین؟
عالی شد
حالا چطور باید بهش میگفت پسرش همه وسایل هاشو برده و تو خونه جدیدش با کوک زندگی میکنه.
کوکی که جیمین و حالا جین سایه اش رو با تیر میزدن.+خوب..عامم چطور باید بهت بگم..
تهیونگ رفت_رفت ؟؟ کجا رفت؟
+گفت جونگکوک مینی رو بهش نمیده تا بیاردش پیش ما، سرههمون گفت نمیتونم مینی رو با جونگکوک تنها بزارم و باید پیششون باشم.از یه طرف هم تحمل دوری از مینی رو ندارم.
_غلط کرده بچه رو نده ..برو گوشیمو بیار زنگ بزنم به تهیونگ.
+بیخیال جین هیونگ.اون بچه پسر تهیونگ و کوکه ،خودشون بهتر میدونن چیکار کنن.
......
یکساعتی میشد که تهیونگ از تختپایین اومده و بیرون رفته بود. اما کوکهنوز هم روی تخت دراز کشیده و با شهوت خودش میجنگید
جای خالی چیزی رو بین پاش احساس میکرد و هی پاهاشو به هم میفشرد تا از شر اون احساس لعنتی خلاص بشه اما بدتر تحریک میشد..
از طرفی هم میخواست بره بیرون و قیافه تهیونگرو ببینه.
بهش فهموند که رحمشو تخلیه کرده و دیگه مارک کردنش هم فایده نداشت.
به سختی بلند شد .
روان شدن کام تهیونگ رو از حفره اش احساس میکرد خم شد و لباس بلندشو پوشید و فقط دو بندشو وصل کرد.
در اتاق رو آروم باز کرد
هوا انقدر تاریک نبود و کوک حدس میزد تا الان باید هوا گرگ و میش باشه و به زودی خورشید خودشو نمایان میکرد.
با دیدن مردی که روی مبل نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد به سمتش رفت..

YOU ARE READING
Wenca
Non-Fiction_میدونی رقص بسمل چیه؟ معروفه به رقص مرگ . روی بدن بی سره طرف روغن داغ میریزن و چون خون هنوز تو بدن در گردشه و بدن داغه فرد شروع به چرخیدن دور خودش میکنه. منم این رقصو همون موقع که دره خونه رو پشتت بستی تجربه کردم. توام باید برقصی. باید مثل من از تم...