part29

346 22 9
                                    

_اما مجبورم...

÷نه سوک...ما به اون ارثیه هیچ نیازی نداریم...

_تو بله ولی من دارم.

پوکر نگاهش کرد و دستشو گرفت و به طرف خودش برش گردوند.

×هر چقدر نیاز داری بهت میدم سوک‌،ولی حتی فکرشم نکن دوباره بزارم بری سمت اون قارچ های سمی...اگه بری باید دور منو خط بکشی...

هوسوک با غم نگاهی به مردی که جونشو براش میداد نگاه کرد و لبخند هر چند غمگینی بهش زد .

_باشه عزیزم‌نمیرم..اصلا همه اش فدای سرت.

یونگی کمی کمرشو خم کرد و از روی مبل صورتشو رو به روی صورت هوسوک قرار داد و لبهاشو روی لبهای سوک گذاشت.
عاشق بود.
به اندازه عشقش به جفت حقیقیش جیمین...عاشق این یکی هم بود.
الفایی که با ورود به زندگی شخصی خودش،مثل لقبش نور امید رو به دل یونگی که قبل اون اتفاق زندگیش کاملا یکنواخت بود ،تابونده بود .

هوسوک با همراهی یونگی تقریبا روی بدنش اومد و حالا هر دو با عطش همدیگه رو میبوسیدن و میپرستیدن

با صدای گریه بچه ای با اکراه از هم جدا شدن و بعد نگاهی به سمت اتاق جیمین هوسوک از روی یونگی بلند شد و سمت اتاق رفت‌

با دیدن یکی از پسرا که تکون های ریز می‌خورد و صدای گریه اش بلند شده بود به سمتش رفت

جیمین هم توی خواب و بیداری با صدای گریه فرزندش چشمهاشو باز کرد و به اینطرف و اونطرف نگاه کرد تا ببینه صدای گریه از سمت‌کدوم بچه کنارشه.

هوسوک سمتش رفت و کمکش کرد بشینه

_خوبی تو؟درد که نداری؟

×سرم یکمی درد میکنه و طبق معمول اون پایین مایینا کمی میسوزه..

بچه رو دستش داد و کمک کرد تا بچه سینه جیمین رو به دهن بگیره و خودش لبه تخت نشست

×یونگی کو؟

_روی مبل دراز کشیده.

×لابد خوابش میومده..

هوسوک‌شونه ای بالا انداخت

_یونگیه دیگه...هیچی نمیتونه اونو از خوابش جدا کنه..

×اهوم..آخرش منو پیر میکنه..

_نترس جیمینااا...هر دومون به اندازه هم پسر میشیم..سعی می‌کنم بیشتر منو پیر کنه تا تورو.

جیمین آروم نگاهشو سمت چشمهای هوسوک چرخوند و با لبخندی زمزمه کرد

×پس خاطر جمع باشم؟تو پشتمی..

هوسوک که کمی به جیمین نزدیک شده بود و پیخواست خم شه تا لپ پسری که شیر می‌خورد رو بوس کنه به ارومی نگاهشو بالا آورد و به اجزای صورت جیمین خیره شد.
چشمها
گونه ها
و لبها..
اینا اصلی ترین و خیره کننده ترین چیزایی بود که بهشون نگاه میکرد .

WencaWhere stories live. Discover now