بعد از تماشای انتظار مشتاقانهاش، نفس عمیقی میکشم و...
+میتونم چند تا سوال از شخص شما داشته باشم؟.
همدستی صدای نفسها با سکوت...
پس قدرت یعنی این.
میون تموم خیرگیها این نگاه پدرم بوده که گرمی میبخشیده به دل.
_بپرس.
لبخند میزنم؛ تجاری و خونسرد.
+تصمیم دارم سوال به سوال، طبق روش سقراطی پیش میریم. پیشاپیش ازتون میخوام که فکر نکنین در حال بازجویی هستم.
لبخند کجی که کنج لبهای امپراتور نشسته از رضایتش میگفته.
_میشنوم.
برای تسلط بیشتر و بهتر، چرخشی به سر و تن میدم... میخوام وزیرها رو هم زیر سوال و ذرهبین ببرم و به چالش بکشم.
+هر امپراتوری از همون کودکی آموزش میبینه و یکی از این بدیهیترینها علم جغرافیاست، خب... شما باید بدونین دریاها مرزبندی میشن، درسته؟. لطفاً برامون توضیح بدین.
حیرت نامحسوس چشمهاش...
_طبق قراردادها، دریاها به چند بخش تقسیم میشن؛ آبهای داخلی، دریای سرزمینی و منطقهی نظارت، قسمت اقتصادی و در آخر آبهای آزاد.
+دریای سرزمینی تحت حاکمیت مطلق کشورش هست و هر حرکتی بدون اطلاع و اجازه توسط باقی کشورها در این منطقه میتونه به کشور مالک حق تیر بده و عملیات بده و همینطور حق انحصاری استفاده از دریا رو داره و باید امنیت رو برقرار کنه.
_درسته... البته که رفتهرفته با هر مایل فاصله و دور شدن از اختیارات کشور کم میشه، در منطقهی نظارت هم، کشور مالک میتونه در زمینهی رسومات و بهداشت و مهاجرت اقداماتی و مجازاتی برای خلافها انجام بده و همینطور توانایی کنترل محدودی داره.
باز هم لبخند...
از همراهی امپراتور لذت و نهایت استفاده رو میبرم.
+و بخش تجاری و اقتصادی چطور؟.
چند ثانیه مکث...
_دولت ساحلی میتونه تدابیری در مورد بهرهبرداری و حفاظت و مدیریت منابع دریایی اعمال کنه و همینطور احداث جزیرهی مصنوعی و پژوهشهای علمی هم از گزینههای مورد استفاده برای دولت هست، کشور تو این بخش دیگه مالک نیست بلکه مسئول و محافظه و در آخر هم باید قسمتی از صید اضافهی اومده خودش رو در اختیار باقی کشورها بگذاره.
-احمق!.
لب بر هم میفشارم تا خندهام رو خفه کنم؛ صدای کلافه و خستهی گرگم که امپراتور رو محکوم به حماقت و نادانی کرده بینهایت سرگرم کننده بوده.
YOU ARE READING
𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀
Fanfictionᯓ Dandelion ► Empress ꔛ قاصدک - ملکه ─ ・┈ ・ ─ ・┈ ・┈ ・ ─ ・┈ ߝ تهیونگ میترسید؟. نه. بلکه وحشت داشت. وحشت داشت، از ولیعهد جئون جونگکوک، پسرداییش که تا چند روز آینده همسرش میشد. وحشت از لمس شدن، از برملا...
