PART 36

137 31 24
                                        

نمی‌تونم...

نمی‌تونم درکی از لرزش مردمک‌های امپراتور داشته باشم، شخصی که دو پسر خود رو طرد کرده و از آغوش پدری رانده چطور می‌تونسته الان در برابر من، به من با چشم‌هایی متزلزل نگاه کنه؟!.

لبم رو زبون می‌کشم.

+فقط دو درخواست ازتون دارم امپراتور.

بعد از نگاهی کوتاه به سوکجین هر چند که عمیق بوده، نشان روی کتش رو مرتب کرده.

آه خداوندا!. من نمی‌تونم این سرزمین و مردمش رو درک کنم، مثل اینکه در گذشته، حال و آینده اسیر شده‌ایم.

_چه درخواستی؟.

+یک اینکه هر موقع تمایل داشتم به دیدن خانواده‌ام برم و...

روی صندلی، پشت میز حکومتش نشسته، میزی که در مکان دیگری شکل تخت شاهانه می‌گرفت و روی آن می‌نشست.

_و درخواست دومت؟.

خب... درخواست دوم من این بود که پوشش رسمی نداشته باشم اما... منطقی نیست، به عنوان بخشی از این کابین و دولت باید همچون این‌ها بپوشم.

+ه‍...

پرش ابروها وقتی که پیشکار امپراتور، سراسیمه و نفس‌زنان بدون هیچ اطلاع قبلی خود رو داخل اتاق پرت کرد.

_ع‍... ‍الی‌جناب... عالی‌جناب.

ایستادن مرد...

_چی شده جانگ؟!.

چشم‌های نگران پیشکار...

_م‍... ملکه دارن... دارن شاهزاده جونگ‌کوک رو در محوطه اصلی، پیش چشم همه تنبیه می‌کن‍...

جی‌هون شنید و واکنش نشون داد، سوکجین شنید و یخ زد.

ملکه؟!.
شاهزاده جونگ‌کوک؟!.

اشتباه شده، حتما اشتباه شده.

این ملکه نمی‌تونست زنی باشه که من تنها زایِده او هستم نه چیزی بیشتر، این... این شاهزاده جونگ‌کوک نمی‌تونست... نمی‌تونست برادر و هم‌خون من باشه.

بلند شدن و دویدن امپراتور رو می‌بینم و ناخودآگاه پوزخند می‌زنم؛ حسادت به جونگ‌کوک؟. نه اما حسرت برای خود؟. البته که آره.

بیرون رفتنش...

سوکجین احمق!. بهش فکر نکن، بهشون فکر نکن.

با قدم‌های خونسردی که در تقابل بی‌رحمانه و دروغین با قلب ترسیده‌ام داشته پشت امپراتور و پیشکار راه می‌افتم.

تجمع افراد، اعم از بالا تا پایین‌ترین رده، زن و مرد، آلفا و امگا، وزیر و خدمتکار و سرباز.

با وجود زمزمه‌ در گوش هم و جمله‌های زیرلبی من اثری از تعجب و تأثر رو در چشم‌های این‌ها نمی‌بینم؛ یعنی... یعنی این اتفاق یک چیز معمول بوده؟!.

پشت امپراتور می‌ایستم و... و به ملکه نگاه می‌کنم، زنی که بی‌هیچ رحم و وجدانی و البته بی‌تفاوت نسبت به پوشش سنگین و زیبای خود، دو زانو روی زمین نشسته بود و... و به پاهای کوچک و لرزان پسری که... چشم‌های درشت و گریانش قلبم رو عاشقانه آزار می‌داده، با شاخه‌ی نازکی ضربه می‌زده.

مچاله شدن شلوار جونگ‌کوک بین انگشت‌های کودکانه‌اش مچاله شدن قلب سوکجین رو در پی داشته.

_م‍... مادر ببخش‍... ‍ید، ل‍... لطفاً، درد داره م‍... مادر.

به امپراتور و چهره‌ی خشمگینش نگاه می‌کنم، خوب می‌دونم، خوب می‌دونم که چرا کاری نمی‌کرده و حرفی نمی‌زده.

آموزش یک شاهزاده تا پونزده سالگی به طور کامل زیرنظر اساتید و ملکه صورت می‌گرفته.

هر چند که...

_ملکه... بس کنین.

این جمله یک لحن دستوری از جانب امپراتور رو با خود به همراه نداشته.

موهای ملکه که تا حدودی از بند آزاد شده.

_عقب بایستین امپراتور، شاهزاده باید متوجه خطاش بشه.

مابین صحبت‌های امپراتور و ملکه، من به اشکی که به لب جونگ‌کوک رسیده، نگاه می‌کنم.

_مادر... مادر.

لبم رو از داخل گاز می‌گیرم.

سر به عقب چرخونده و به زنی که مخاطبش قرار می‌داده مادر، نگاه کرده.

_لطفاً... منو ببخشین، دیگه... دیگه تهیونگ رو نمی‌بوسم.

بالاخره یک احساس در چهره‌ی سرد و سنگی سوکجین.

ناباور به جونگ‌کوک نگاه می‌کنم نه بخاطر چیزی که شنیدم بلکه بخاطر اینکه با شنیدن اسم تهیونگ یک تپش جا انداختم.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)

𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀Where stories live. Discover now