پارچهی نرم رو سخت بین انگشتهای عرق کردهی خود میفشارم.
چرا؟!.
چرا زانو زدم؟!.
دلیل چه بود؟!.
من بادهای سوزان رو تحمل کرده بودم و چشمهای پارک سوکجین طوفان سردی بود که منجمد میکرد.
آیا واقعا این مرد قدرتمند و بیرحم و ویرانگر بود که حال من، کیم تهیونگ، همسر ولیعهد در برابرش زانو زدهام یا... دلیل شکستن و فرو ریختن من این بود که او مرد رویای خیس و... خواستنی من بود؟!.
تنها صدای نفسهای سنگین و عمیق خود رو میشنوم و خیره به فشاری هستم که ساق پاهای فرماندهی ایستاده به شلوار جین وارد میکرده.
این مرد همون کسیست که در خیال خوشم من رو پرستید و حال من مقابلش به زمین افتادهام.
نمیدونم.
نمیدونم چه خبر است!.
از اینکه لذت میبرم، خود رو آلوده به گناه میبینم یا چون این حس گناه بوده لذت رو در رگهای من جاری کرده؟!.
من که از خود، از جسمم، از جنسیتی که معلوم نبود دستهاش، و از عمل جنسی وحشتزدهام و متنفر هستم چرا باید یک خواب اعتیادآور رو از مردی ببینم که تا حالا ندیده بودمش و حالا که دیدمش متوجه میشم او برادر همسرم است؟!.
صدای قدمهای تند آلفایی که گویی قلبش آتش گرفته و این رایحه به اطراف ساطع شده.
قبل از رسیدن جونگکوک، با کمک مینهو میایستم و حین برخاستن میبینم که دست فرمانده پارک در جیب شلوارش فرو رفت.
به چشمهای در نوسان جونگکوک بین خشم و نگرانی که شونه به شونهام ایستاده، ملایم نگاه میکنم.
جونگکوک:خوبی؟. چی شد یکدفعه؟!.
بدون اینکه مهلتی داشته باشم از سمت او برای پاسخ دادن، کمر خم کرده و مشغول زدودن خاکهای احتمالی روی هانبوکم شده و... بیاختیار در خود جمع میشم و میلرزم زمانی که در انتها جونگکوک دست دور کمرم انداخته و من رو به تنش کوبیده.
آب دهنم رو فرو میفرستم و بالاخره...
بالاخره سر بالا میارم و به چشمهای طلایی فرمانده چشم میدوزم و آهسته تعظیم میکنم.
+به... به قصر خوش برگشتین فرمانده.
پلک میزنه و... من میبینم که آن طلای برندهای که به سادگی میکشت چطور همجنس رایحهاش، گندم شد.
خندیده، خفه شده در گلو و خشدار...
سوکجین:خوبه که دوباره میبینمت تهیونگشی.
د...
دوباره؟!.
یعنی چی دوباره؟!.
اینبار فارغ از هرچیز و هرکس، ترس قلب و پیشزمینههای ذهن رو کنار میگذارم و بیاهمیت به نسبت و مقامی که هر دو داریم، چشم میدوزم به چشمهای خمار و خستهی او.
ما...
قبلاً یکدیگر رو دیدیم فرمانده پارک؟!.
اگر...
اگر منظورش از دیدار مجدد چیزی شبیه به خواب خاص من باشه چی؟!.
از تصور حتی یک درصد این احتمال، بیاراده یک قدم به عقب برمیگردم و تن به تن جونگکوک میچسبونم.
این حرکت از تجربهی استرس بود یا... اشتیاق اینکه او هم چیزی رو تجربه کردم که من از سر گذروندم؟!.
شاید هم به این دلیل در آغوش جونگکوک پناه میگیرم تا از یاد نبرم تعلق رو.
بیطاقت شده از فشاری که سرانگشتهای جونگکوک به پهلوی تهیونگ، دست روی دستش گذاشته و از درد مینالم اما او بیتوجه خیره به مرد مقابل بوده.
جونگکوک:برو، فقط برو.
این لحن، این جمله...
ناخودآگاه به پارک سوکجین نگاه میکنم و... هیچ تغییری در زبان بدنش نمیبینم.
نمیدونم که این واکنش جونگکوک به سوکجین از سر احساس مالکیت و حساسیت روی من بوده یا... عشق و خشم و دلخوری توأمانی که نسبت به برادرش داشته؟.
.
..
...
این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.
.
..
...
ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)
KAMU SEDANG MEMBACA
𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀
Fiksi Penggemarᯓ Dandelion ► Empress ꔛ قاصدک - ملکه ─ ・┈ ・ ─ ・┈ ・┈ ・ ─ ・┈ ߝ تهیونگ میترسید؟. نه. بلکه وحشت داشت. وحشت داشت، از ولیعهد جئون جونگکوک، پسرداییش که تا چند روز آینده همسرش میشد. وحشت از لمس شدن، از برملا...
