PART 59

51 13 8
                                        

ووت و کامنت یادت نره رفیق ✧˚ · .

⏝︶⏝︶⏝

چشم‌های جیمین رو...
جنب و جوش و برخاستن آهسته‌ی پسرها رو می‌بینم اما... فقط می‌بینم، نه برداشتی نه بازخوردی.

خوب به یاد دارم سال گذشته، چند روز بعد از اولین ملاقات با پارک هانجه‌جو، مینهو رو به شهر فرستادم برای پرس‌و‌جو و شناخت از او و... فهمیدیم که پارک، دو پسر داشته.
یکی در میدان جنگ و دیگری در حال آمادگی برای آزمون.

و اکنون یکی از آن دو پسر اینجاست و می‌گفته که برادرش، نمادی شبیه من داشته.

جنبه‌ی احساسی وجودم یک عکس‌العمل هیجانی و تکانشی می‌خواسته اما می‌دونم این رفتار بدتر من، جیمین و پسرها رو ضعیف و آشفته می‌کرده.

نفس عمیقی می‌کشم.

+از چه زمانی متوجه این علامت روی تن برادرت شدی؟.

جیمین:بعد از بلوغش، یعنی رد شدن از پونزده سالگی رد کمرنگی که همیشه بین کتف‌هاش می‌دیدم تیره و واضح شد.

در حالی که آستین تی‌شرت رو تا می‌زنم، جلو میرم.

+خوب نگاه کن، همین بود؟.

آرامش رو می‌بینم که دوباره به وجودش برمی‌گرده.
با اطمینان پلک بر هم گذاشته و نگاه کوتاهی به بازوی من انداخته.

جیمین:آره، همین بود. یه شمشیر عمودی در وسط و یه گرگ ایستاده پشتش.

بومگیو:شاید تتو بوده باشه.

با اخمی برگرفته از جدیت، جواب میده.

جیمین:خنده‌دار نیست تو کشوری که تتو روی پوست غیرقانونیه یکی از بالاترین مقام‌های سیاسی و نظامیش نقش و رنگی روی پوستش داشته باشه؟!.

چانیول:در اصل چرا باید تتو زدن ممنوع باشه؟.

خیره می‌مونم به چهره‌ی فرورفته در تفکرات جیمین.

زمزمه می‌کرده.

جیمین:حدسی دارم اما مطمئن نیست‍...

+جیمین.

با همه‌ی امیدی که جوانه زده و دور تنم پیچیده، آلفای غریبه رو صدا می‌زنم.
امید...
امید به اینکه کسی شبیه من هست.

ناگهان سر بالا آورده و مات چشم‌های خیره‌ی من شده.

جیمین:ب‍... بله.

+خواسته‌ای ازت دارم. به شهر برو و با پدرت به اینجا برگرد.

اعتراض پسرها رو می‌شنوم.
و چشم برنمی‌دارم از جیمین که سعی در مخفی کردن تعجبش داشته.

جونگین:لونا!.

مینهو:لونا، چطور می‌تونی بهش اعتماد کنی؟!.

روبه‌روی آلفای غریبه می‌ایستم و زمزمه می‌کنم.

+من رو به خواسته‌ام می‌رسونی؟.

و تنها چند ثانیه لازم بوده تا...

جیمین:بله، بله.

لبخند بر لب یک قدم به عقب برمی‌دارم و با دست به در کلبه اشاره می‌کنم.

+سوار بر اسبت بتاز و نگران این جنگل وحشی نباش، به دستور من برات امن خواهد شد.

یک تای ابرو بالا می‌برم وقتی که می‌بینم کمی سر خم کرده.

جیمین:برمی‌گردم.

زیر نگاه سرزنش‌گر و گله‌مند پسرها چشم می‌دوزم به راهی که آلفای غریبه می‌رفته‌.

از پدر و مادرم...
از هر کسی که من رو در چند ماهگی، در این جنگل خونین و تاریک رها کرد متنفر هستم اما فکر به اینکه شاید خواهر یا برادری داشته باشم...

اما... اما اگر خواهر یا برادرم هم... بی‌رحم بودن چه؟.

چانیول:لونا.

نیم نگاهی می‌اندازم به آلفای قد بلندی که دوشادوشم ایستاده.

+بگو. تو هم باورت رو نسبت به لونات از دست دادی؟. انگار من تنها کسی نیستم که عوض شده.

چانیول:نه. من هنوز هم باورت دارم.

چند ضربه به بازوش کوبیده، در حالی که راه اتاق کریستوفر رو در پیش می‌گیرم، لب باز می‌کنم.

+چند ساعت دیگه نتیجه‌ی باورت رو می‌بینی.

︶ ‌ ⏝ ⊹ ⏝ ‌ ︶︶ ‌ ⏝ ⊹ ⏝ ‌ ︶ ‌ ‌ ‌ ‌

به‌نظرتون جیمین برمی‌گرده؟

این ستاره برای درخشش بیشتر به نوازش و لمس تو نیاز داره، ازش دریغ نکن.

𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀Where stories live. Discover now