PART 55

61 13 4
                                        

ووت و کامنت یادت نره رفیق ✧˚ · .

⏝︶⏝︶⏝

منقبض شدن پلک‌ها و باریک شدن چشم‌ها می‌گفته که از نقطه‌ی صفر مرزی جلوتر رفته و پا به خاک او گذاشته‌ام.

_یه سوال می‌پرسم اگر جواب منطقی و قانع کننده‌ای براش داشته باشی منم جوابت رو میدم.

بهتر می‌بینم که یک قدم به عقب بردارم.

+بپرس.

انگشت شستش فرو رفته بین فاصله‌ی کمربند و پیراهنش.

_اینکه من و گله‌ام در چه حالاتی همو می‌بینیم به تو مربوط میشه؟.

دم عمیقی می‌گیرم و چشم می‌دزدم.

+نه.

لبخندی مغرور و محو روی لب‌های صورتی دختر نشسته.

_خوبه!. حواست به حرف‌هات و حرکاتت باشه یکدفعه به خودت میای و می‌فهمی سرت به تنت وصل نیست.

چهره در هم می‌کشم و با ابروهای گره خورده به هم، پشت‌سر او که به سمتی می‌رفته‌ به راه می‌افتم.

+چه خبره؟!. دلیل این همه تهدید و توهین چی‍...

جمله به پایان نمی‌رسه و کلمه درنگ می‌کنه وقتی که...
وقتی که می‌بینم بی‌اهمیت به من و متمرکز روی کار خود، با یک حرکت تبر هیزم رو به دو نیم کرده و در نقطه‌ای انداخته که از آثار سوختگی و خشک بودنش می‌تونم متوجه بشم به طور ممتد اینجا آتش روشن می‌شده.

یک جنبیدن سر و پرت شدن تارهای طلایی به روی شونه و کتف...

در حالی که هیزم بعدی رو تنظیم می‌کرده برای ثابت ایستادن، صداش رو می‌شنوم، عمیق و... خش‌دار. نه کاملآ زنانه و نه قطعاً مردانه اما مقتدر و محکم.

_ادامه‌اش.

انگشت بین موها می‌برم و یکی از کنده‌ها رو برای نشستن انتخاب می‌کنم‌.

+ببین من نمی‌دونم چی تجربه کردی یا چه دلیلی داری برای این همه احتیاط و شک اما می‌خوام بدونی من از آموزش دیدم که جز برای دشمن‌های این کشور، برای مردمم خطرناک نباشم.

_بعضی وقت‌ها دشمن تو همین خاک ریشه دارن، اونوقت چیکار می‌کنی غریبه؟.

لب باز شده‌ام رو می‌بندم بعد از شنیدن صدای قدم‌های شخص سوم.

_مینهو، گوشت‌ها آماده شدن؟.

عجیب نیست؟!.
احتمالش زیاد بوده تا چند دقیقه بعد اسم تک‌تک این پسرها رو بشنوم و بدونم اما بازیگر نقش اصلی هنوز نه.

مینهو:بله لونا، چانیول داره بهشون چاشنی می‌زنه و مزه‌دارشون می‌کنه.

رقص آهسته و بی‌صدای عرق از شقیقه تا چونه...

تبر به درختی تکیه داده.
چه تقابل تراژدیکی!.

_جونگین؟.

پسر روی کنده‌ای، روبه‌روی من نشسته.

مینهو:رفته سراغ اسب این غریبه.

کلافه چشم‌ها رو داخل حدقه می‌چرخونم.

+جیمینم، پارک جیمین.

چشم‌های گرد شده‌ی مینهو چنان بامزه و قابل توجه بوده که من... نمی‌بینم یخ بستن تن دختر و مبهوت موندن چشم‌هاش رو.

مینهو:تو... تو پسر وزیر جنگی؟!.

متعجب و شاید مغرور می‌خندم.

+پدر منو می‌شناسی؟!.

به رونش ضربه‌ زده.

مینهو:این چه سوالیه پسر؟!. معلومه که ما محبوب‌ترین وزیر کشور رو می‌شناسی‍...

_میرم پیش بومگیو.

خیره به او که با نوک موهای بافته شده‌اش بازی می‌کرده و ناگهان تصمیم به تنها گذاشتن ما گرفته، می‌پرسم سوالی رو که ساده بیان و نوشته می‌شده اما عمق داشته.

+اون کیه؟.

لبخندش...

مینهو:لونا... لونا رهبر، خواهر، خانواده و نور ماست و ما پسرهاش هر کاری براش می‌کنیم، هر کاری.

چشم برنمی‌دارم از پسری که چهره‌اش به لونا شبیه بوده.

به خود که نمی‌تونم دروغ بگم.
غبطه می‌خورم برای داشتن چنین اطرافیان وفادار و عاشقی.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ ︶ ‌ ⏝ ⊹ ⏝ ‌ ︶︶ ‌ ⏝ ⊹ ⏝ ‌ ︶ ‌ ‌ ‌ ‌

این ستاره برای درخشش بیشتر به نوازش و لمس تو نیاز داره، ازش دریغ نکن.

𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang