ووت و کامنت یادت نره رفیق ✧˚ · .
⏝︶⏝︶⏝
منقبض شدن پلکها و باریک شدن چشمها میگفته که از نقطهی صفر مرزی جلوتر رفته و پا به خاک او گذاشتهام.
_یه سوال میپرسم اگر جواب منطقی و قانع کنندهای براش داشته باشی منم جوابت رو میدم.
بهتر میبینم که یک قدم به عقب بردارم.
+بپرس.
انگشت شستش فرو رفته بین فاصلهی کمربند و پیراهنش.
_اینکه من و گلهام در چه حالاتی همو میبینیم به تو مربوط میشه؟.
دم عمیقی میگیرم و چشم میدزدم.
+نه.
لبخندی مغرور و محو روی لبهای صورتی دختر نشسته.
_خوبه!. حواست به حرفهات و حرکاتت باشه یکدفعه به خودت میای و میفهمی سرت به تنت وصل نیست.
چهره در هم میکشم و با ابروهای گره خورده به هم، پشتسر او که به سمتی میرفته به راه میافتم.
+چه خبره؟!. دلیل این همه تهدید و توهین چی...
جمله به پایان نمیرسه و کلمه درنگ میکنه وقتی که...
وقتی که میبینم بیاهمیت به من و متمرکز روی کار خود، با یک حرکت تبر هیزم رو به دو نیم کرده و در نقطهای انداخته که از آثار سوختگی و خشک بودنش میتونم متوجه بشم به طور ممتد اینجا آتش روشن میشده.
یک جنبیدن سر و پرت شدن تارهای طلایی به روی شونه و کتف...
در حالی که هیزم بعدی رو تنظیم میکرده برای ثابت ایستادن، صداش رو میشنوم، عمیق و... خشدار. نه کاملآ زنانه و نه قطعاً مردانه اما مقتدر و محکم.
_ادامهاش.
انگشت بین موها میبرم و یکی از کندهها رو برای نشستن انتخاب میکنم.
+ببین من نمیدونم چی تجربه کردی یا چه دلیلی داری برای این همه احتیاط و شک اما میخوام بدونی من از آموزش دیدم که جز برای دشمنهای این کشور، برای مردمم خطرناک نباشم.
_بعضی وقتها دشمن تو همین خاک ریشه دارن، اونوقت چیکار میکنی غریبه؟.
لب باز شدهام رو میبندم بعد از شنیدن صدای قدمهای شخص سوم.
_مینهو، گوشتها آماده شدن؟.
عجیب نیست؟!.
احتمالش زیاد بوده تا چند دقیقه بعد اسم تکتک این پسرها رو بشنوم و بدونم اما بازیگر نقش اصلی هنوز نه.
مینهو:بله لونا، چانیول داره بهشون چاشنی میزنه و مزهدارشون میکنه.
رقص آهسته و بیصدای عرق از شقیقه تا چونه...
تبر به درختی تکیه داده.
چه تقابل تراژدیکی!.
_جونگین؟.
پسر روی کندهای، روبهروی من نشسته.
مینهو:رفته سراغ اسب این غریبه.
کلافه چشمها رو داخل حدقه میچرخونم.
+جیمینم، پارک جیمین.
چشمهای گرد شدهی مینهو چنان بامزه و قابل توجه بوده که من... نمیبینم یخ بستن تن دختر و مبهوت موندن چشمهاش رو.
مینهو:تو... تو پسر وزیر جنگی؟!.
متعجب و شاید مغرور میخندم.
+پدر منو میشناسی؟!.
به رونش ضربه زده.
مینهو:این چه سوالیه پسر؟!. معلومه که ما محبوبترین وزیر کشور رو میشناسی...
_میرم پیش بومگیو.
خیره به او که با نوک موهای بافته شدهاش بازی میکرده و ناگهان تصمیم به تنها گذاشتن ما گرفته، میپرسم سوالی رو که ساده بیان و نوشته میشده اما عمق داشته.
+اون کیه؟.
لبخندش...
مینهو:لونا... لونا رهبر، خواهر، خانواده و نور ماست و ما پسرهاش هر کاری براش میکنیم، هر کاری.
چشم برنمیدارم از پسری که چهرهاش به لونا شبیه بوده.
به خود که نمیتونم دروغ بگم.
غبطه میخورم برای داشتن چنین اطرافیان وفادار و عاشقی.
︶ ⏝ ⊹ ⏝ ︶︶ ⏝ ⊹ ⏝ ︶
این ستاره برای درخشش بیشتر به نوازش و لمس تو نیاز داره، ازش دریغ نکن.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀
Fiksi Penggemarᯓ Dandelion ► Empress ꔛ قاصدک - ملکه ─ ・┈ ・ ─ ・┈ ・┈ ・ ─ ・┈ ߝ تهیونگ میترسید؟. نه. بلکه وحشت داشت. وحشت داشت، از ولیعهد جئون جونگکوک، پسرداییش که تا چند روز آینده همسرش میشد. وحشت از لمس شدن، از برملا...
