PART 38

110 26 10
                                        

صدای گریه...

صدای گریه‌های کودکانه و معصوم چند خردسال.

صدای جیغ، صدای جیغی که...

با یک فریاد نصفه و نیمه در حالی که نفس‌نفس می‌زنم، چشم باز می‌کنم و روی تخت می‌نشینم.

در تاریکی‌ای که محل اقامتم رو در آغوش کشیده به روبه‌رو خیره می‌مونم.

این خواب، این کابوس متفاوت‌تر از هر خواب و کابوسی بوده که دیده‌ام؛ هیچ تصویری نداشته و فقط صوت بوده، صدای گریه، صدای جیغ... آن هم مربوط به چند کودک.

پژواک ضربات ضعیف کوبیده به در علت پرش شونه‌های سوکجین شده.

بعد از لمس پیشونی دست بین موهای شلخته‌ی خود می‌برم و هم‌زمان به ساعت دیجیتال روی میز نگاه می‌کنم؛ ساعت هفت و پنجاه‌و‌سه دقیقه‌ی عصر.

در حین برخاستن نگاه کوتاهی به ظاهر خود می‌اندازم و در آخر به سمت درب قدم برمی‌دارم و...

اخم‌آلود، صورت در هم می‌کشم.

کسی قصد بازی با من داشته؟!. چون من به صدا دراومدن درب رو شنیدم اما حال کسی رو مقابل خود نمی‌بینم.

قصد دارم درب رو ببندم که...

_پ‍... پاپا، پـــــــــــاپــــــــــا.

این جیغ خوشحال...

در حالی که بریده بریده نفس رو بیرون می‌فرستم و می‌خندم نگاهی به پایین می‌کنم.

به مکانی که...
به مکانی که تهیونگ ایستاده.

زانو خم کردن من مصادف شده با بالا اومدن دست‌های کودک.

با لبخند شادی که نمی‌تونم در برابرش کاری از پیش ببرم و اشتیاقی وصف نشدنی دست زیر بغل تهیونگ می‌برم و با یک حرکت بلندش کرده و در آغوش جای میدم.

+سلام کوچولوی شیری‍... آه!.

خفه میشم.
خفه میشم در حالی که با آسودگی خاطر دم عمیقی می‌گیرم زمانی که کوچولوی شیرینم دست‌هاش رو با فشاری در حد توانش روی شونه‌هام گذاشته و سر لای گردن سوکجین برده.

لبخند بر لب دست روی تن ضعیف و ظریفش می‌گذارم تا حسی خوبی رو که از او دریافت می‌کنم به او در شکل نوازشی دلگرم‌کننده انتقال بدم که...

که متوجه تفاوت موهای تهیونگ میشم، موهایی که در دیدار اول با وجود خیال‌انگیز بودنش واقعی به نظر می‌رسید و طلایی بود الان... سیاه شده بود؛ سیاهی‌ای که طبیعی نبوده.

یعنی...
یعنی رنگ شده؟!.

اما... اما...

قدم اول رو برای خروج از اقامتگاه گرفته و در تاریک و روشنای آسمان افرادی رو می‌بینم که با در دست داشتن وسایلی در رفت‌و‌آمد هستن.

𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang