PART 47

97 23 0
                                        

چشم می‌گیرم از دستگاه فرکننده‌ی مو و در حالی که سر پایین می‌اندازم، لب می‌گزم.

بی‌توجه به خواسته‌های دلتنگ و بغض‌آلود خود، می‌ایستم و پشت دستم رو ملایم می‌کشم روی طره‌ای از موها تا در حین حفظ انحناش، دوباره مرتب بشه و کمی عقب‌تر بره.

می‌ایستم و برای اطمینان بیشتر به لباسم نگاه می‌کنم و سرانگشت‌ها رو می‌رقصونم تن حریری ابریشم صدفی رنگش.

مینهو:آماده‌ای خوشگلم؟.

لبخند می‌زنم و سر به سمتش می‌چرخونم.

+آماده‌ام.

پر از سوال و تعجب می‌خندم و چشم گرد می‌کنم وقتی که می‌بینم دست روی سینه‌اش گذاشته و کمر به عقب خم کرده.

مینهو:کشته شدم، زیباییت تیر خلاص و زهرآگینی بود که رحم نکرد.

لبخند دندونیم هر چند خجالت‌زده اما خودنمایی می‌کرده.

مو پشت گوش می‌برم و به سمت درب اتاق قدم برمی‌دارم و دستم روی دستگیره، آهسته پایینش میارم که می‌شنوم.
می‌شنوم پچ‌پچ‌های تاریکی کشنده‌ای رو...

_ها!. واقعا مسخره‌اس، ما چرا باید خدمتکار همچین پسر بی‌عرضه و بی‌مصرفی باشیم؟!.

به شکلی تکانشی دست عقب می‌کشم و قدمی عقب میرم، گویا که این کلمات سمی و سنگین گازهای نامرئی بودن پخش شده در هوا به قصد خفگی من.

_درسته، نمی‌تونم باور کنم که این شاهزاده‌ی احمق عضویی از خاندان کیم باشه. در حالی که پسرعموش، کیم نامجون قهرمان ماست و جنگ‌های بی‌شماری رو پیروز شده این پسر کاری جز خوردن و خوابیدن بلد نیست.

در هم کوبیده شدن قلب بی‌دفاعم فشرده شدن لب‌هام رو در پی داشته.

منتظر نفر سوم هستم، می‌خوام زخمی بعدی رو بشنوم و در سکوت خونریزی کنم.

_چرا؟!. چرا باید همچین شخصی در آینده... حتی نمی‌دونم اسمش رو چی بذارم؛ ملکه یا نائب‌السلطنه‌ی ما بشه؟!. ولیعهد جونگ‌کوک قطعا جادو شده وگرنه منطقی نیست که این پسر رو به عنوان همسرش انتخاب کنه، به آینده‌ی کشور فکر نکرد...

مینهو:شاهزاده تهیونگ، چیزی شده؟.

نزدیک اومدن و لب باز کردن مینهو باعث عقب رفتن و لب بستن خدمتکارهای بیرون شده.

هم‌زمان با هل دادن در، لبخند بر لب سری به طرفین تکون میدم و در حالی که چشم دوخته‌ام به تعظیم مجسمه‌وار آن دخترها، صدای زمزمه‌وارم رو به گوش او می‌رسونم.

+نه... بهتره سریع‌تر راه بیوفتیم تا به موقع در جمع استقبال‌کنندگان باشیم.

با غرور و اعتماد به نفسی تهی و پوشالی، سر بالا نگه‌داشته و قدم برمی‌دارم در راهرو.

روحم درد می‌کشیده و من بر القای آرامشی دروغین به جسمم، به سینه‌ام چنگ می‌زنم و مچاله می‌کنم پارچه این ناحیه رو که نقش و نگاری از جنس گل داوودی با نخ‌های نقره داشته.

درد دارم و چه بد که نه خود درمانی هستم نه به دنبال مرهمی می‌گردم.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)


𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀Donde viven las historias. Descúbrelo ahora