صدای نفسهای خودم رو میشنوم، ترسیده و کوتاه.
به این فکر میکنم که چطور چهرهی یک زن زیبا، چهرهی یک زن زیبا که مادر بوده، چهرهی یک زن زیبا که مادر بوده و لبخند بر لب داشته میتونسته اینچنین ترسناک و دلهرهآور باشه؟!.
از شدت ترس، تن و شونهها به شکلی عصبی و تکانشی تکون خورده.
با نفسهای بریده بریده، برمیگردم و به پشتسر نگاه میکنم.
حضورش حس میشده.
حضور ملکه با صورتی خندان در اطرافم، هر چند که نبوده و من نمیبینمش چون... این تنها تخیلات وحشتناک من است، تصویرهای وحشتناکی که از تجربیات و اطلاعات جدید مربوط به او، نشأت میگرفته.
چقدر شبیه امید در وجود من بوده، باریکهی نوری که از زیر در اتاق پدر و مادر چشم رو خیره میکرده.
لرزان لبخند میزنم و ضربههای آهستهام روی تن در نشسته.
و... صدای مبهم پدر.
_بیا تو عزیزم.
نفس عمیقی میکشم و بعد از درنگ کوتاهی وارد میشم.
منظرهای که میبینم چنان دلنشین و چشمنواز بوده که ناخودآگاه احساس گرما و آرامش میکنم و ریز میخندم.
آیرین روی زمین نشسته و در سکوت موهای خود رو به دست آلفاش، هانجهجو که قرار گرفته روی تخت سپرده برای شونه کشیدن و بافتن.
یعنی... یک روز من هم میتونم موهای همسرم رو شونه بزنم و ببافم؟. نوازش بکنم و ببویم؟.
سر بالا آورده.
_چیزی شده سوکجین؟.
پرسش پدر، من رو به دقایق پیش برده و کابوسی که پسر رو به اینجا هدایت کرد.
چشم میگیرم، از خجالت؟!.
+م... میشه پیشتون بخوابم؟.
و این مادرم است که اجازهی گذر به ثانیهها رو نداده.
_البته که میشه ما میتونیم خیلی زود کنار هم بخوابیم به شرطی که پدرت تنبلی رو بذاره کنار و موهامو ببافه.
صدای اعتراض هانجهجو من رو به خنده انداخته.
_من تقصیری ندارم، موهای تو واقعا خوشبو و خوش حالته و بهم اجازه نمیده بیتفاوت ازش بگذرم.
این عشق...
چرخشی به چشمهای خود داده و ایستاده.
_پشیمون شدم، از پسرم میخوام انجام بده.
میبینم که چطور به تقلا افتاده، بلند شده و جلو اومده.
_نه... آیرینم، لطفاً.
مغرور و پیروز ابرو بالا میبرم و پشت امگا میایستم و بافت رو شروع میکنم.
_هی تو... از همسرم دور شو.
YOU ARE READING
𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀
Fanfictionᯓ Dandelion ► Empress ꔛ قاصدک - ملکه ─ ・┈ ・ ─ ・┈ ・┈ ・ ─ ・┈ ߝ تهیونگ میترسید؟. نه. بلکه وحشت داشت. وحشت داشت، از ولیعهد جئون جونگکوک، پسرداییش که تا چند روز آینده همسرش میشد. وحشت از لمس شدن، از برملا...
