PART 43

107 26 0
                                        

رایحه‌ی شیرینش رو که بین تلخی و ترشی در نوسان بوده به عمق ریه می‌کشم و ناخودآگاه به پهلو می‌چرخم و پر از احساسات مختلف پچ می‌زنم.

+م‍... مینهو!.

و می‌بینم که پسر بزرگ‌تر چطور به سرعت هم‌زمان در حالی که سر بالا می‌آورده، دستش رو از روی دستم برداشته.

مینهو:م‍... من معذرت می‌خوام شاهزاده، لطفاً از خطای من بگذرین. من... من فقط نگرانت‍...

می‌دونم.
خوب می‌دونم.
جدای از این آگاهی سفیدی پرخون و سرخ شده چشم‌های امگا گواه می‌داده به این احساس او.

کلافه بین کلمه‌های خدمتکاری که دوست بوده می‌پرم.

+بس کن مینهو، بس کن. بیا جلوتر... به حس رایحه‌ات و محبتت نیاز دارم.

عجله به خرج داده و دوباره به سرجای خود برگشته، زانو زده کنار تخت تهیونگ و... دستم رو در دستش گرفته، ملایم و نوازش‌گر.

زبون می‌کشم لبم رو و...

+و... ولیعهد کجاست؟.

فشار خفیف وارد شده به دستم و غرش ریزی که می‌شنوم.

مینهو:هه!. ولیعهد؟!. ایشون بعد از مشاجره با امپراتور حدودی بیست ساعتی هست که از اتاق خودشون بیرون نیومدن.

لبخند می‌زنم، کمی تلخ‌تر از رایحه‌ی امگای مقابل.
او...
جونگ‌کوک... باید اینجا می‌بود، کنار من، کنار امگا و همسر آینده‌اش اما...

+می‌تونی همه‌چیز رو برام تعریف کنی؟. حال ولیعهد چطوره؟.

اخم‌آلود جواب میده.

مینهو:شاهزاده!. ایشون شبیه افراد نابالغ بخاطر شوکی که بر اثر افشا شدن حقیقت و گذشته تجربه کرده به اتاقش رفته و حال شما نگرانش هستین؟.

چند ضربه‌ی آهسته به دستش.

+مینهو... خودت داری میگی شوک.

مینهو:اما ایشون نباید وضعیت شما رو که به علت انتشار بیش از حد رایحه و فرومونش بود فراموش می‌کرد.

+نگرانم نباش دوست من، ما با هم صحبت می‌کنیم. الان به من بگو این افشا شدنی که ازش حرف زدی داستانش چیه؟.

نفس عمیقی کشیده.

مینهو:خب... قصر هم همراه ولیعهد تو شوک بدی فرو رفته البته این اتفاق بیشتر برای کسانی رخ داد که فراموشکار بودن و یا تازه‌وارد. نمی‌دونم چطور و چرا اما فرمانده پارک سوکجین که الان در حال تصرف کره‌شمالی هست در اصل فرزند ارشد خانواده بوده که به دلایلی از قصر خارج شده و به سرپرستی وزیر پارک دراومده.

بی‌اختیار با شنیدن نام سوکجین انگشت‌های دو پا رو، روی هم می‌لغزونم.

+حالا چه تصمیمی گرفتن؟.

حرکت انگشتش روی انگشتم.
خوشحال هستم، مابین تمامی این جریانات خوشحال هستم از حضور مینهو.

مینهو:حال و هوای قصر عجیبه، انگار با برملا شدن این موضوع تاریکی به قصر اومده و همه رو مجبور به سکوت کرده. همین‌طور که می‌دونی امپراتور به ولیعهد گفته اگر واقعا می‌خواد با تو ازدواج کنه و این پیوند رو جشن بگیره باید برادرش هم حضور داشته باشه و بعد از کلی داد و فریاد همگی ما منتظر واکنش بعدی ولیعهد هستیم.

پلک بر هم می‌گذارم که...

« با بدنت برام بازی کن امگا. »

نفس بریده چشم باز می‌کنم و سریع، بعد از توقف کوتاهی به دلیل نشستن از روی تخت برمی‌خیزم و به سمت درب اتاق قدم برمی‌دارم.

+ب‍... بهتره بریم به ملاقات ولیع‍... آه!.

از زیادت دردی که یادگار رایحه و فرومون جونگ‌کوک بوده و با بلند شدن ناگهانی خود به آن شدت بخشیده بودم، دست روی سر رنجور گیج رفته‌ام می‌گذارم و تلو می‌خورم و پیش از واکنش مینهو از دیوار کمک گرفته، ثابت می‌مونم و می‌ایستم.

مینهو:شاهزاده... شاهزاده.

دم عمیقی می‌گیرم.

+خوبم مینهو، فقط برای رفتن به دیدن ولیعهد همراهیم کن.

با فاصله‌ای کم‌تر شده از حد معمول مابین، پشت‌سر من و پابه‌پای من قدم برداشته.

چرا؟!.
چرا این خیالات دست‌بردار نیستن؟!.
آن خواب ممنوعه کم بود که ارضا شدن به واسطه‌اش و مرور کردن ناخودآگاهش اضافه شد؟!.

با اینکه من تنها کسی هستم که می‌تونم بدون اذن داخل اتاق جونگ‌کوک بشم اما برای رعایت حریم او در چنین شرایطی قصد دارم با خدمتکار شخصیش هماهنگ کنم که...

_شاهزاده تهیونگ.

یک لبخند روی لب می‌نشونم، مودب و لطیف.
انتظارش رو داشتم که او رو اینجا ببینم.

می‌چرخم و به جسم آفتاب‌سوخته‌ی آلفای روبه‌رو نگاه می‌کنم.

+روز بخیر فرمانده پارک.

لبخندش محو اما عمیق.
چند قدم جلو اومده.

_روز شما هم به شادی شاهزاده، خوشحال و سپاسگزارم که حال خوبتون رو می‌بینم.

در پاسخ ابراز احساسات پارک جیمین، لبخند بر لب کمی سر پایین میارم.

_شاهزاده، می‌تونم خواسته‌ای ازتون داشته باشم؟.

در حالی که تلاش دارم شگفت‌زده شدنم رو پنهان کنم، می‌پرسم.

+چه خواسته‌ای؟!.

_می‌دونم قصد دارین ولیعهد رو ببینین اما اگر امکانش هست اجازه بدین اول من با ایشون ملاقات کنم تا اگر هر نوع احساسی رو بروز دادن به عنوان دوست دوران کودکی و یک آلفا بتونم مدیریتش کنم.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)

𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀Where stories live. Discover now