ووت و کامنت یادت نره رفیق ✧˚ · .
⏝︶⏝︶⏝
بیقرار از آتشی که در آن میسوزم در حین پایین اومدن از پلهها، فریاد میکشم.
+مینـــــــهو، یه تیشــــــرت بهم بـــــــده از همونـــــــا که از شـــــــهر خریدی.
در حالی که بوی گوشت کباب شده رو دنبال میکنم آخرین پله رو هم پشتسر گذاشته، به طبقهی اول میرسم.
طبقهای فقط یک سالن بزرگ بود با شومینه و سه دست مبلمان و چند فرش برای دورهمیهای گله و گاه اهالی دهکده.
پسرها رو میبینم دور یکی از میزها و بیاهمیت به هرچیز و هرکسی سرگرم دریدن گوشت هستن و این میون چرخش چشمهای جیمین و نگاه محتاط و دقیقش متمایز بهنظر میرسیده.
پشت مینهو میایستم و با روی پا به کمرش میکوبم.
+نشنیدی؟.
نمیتونم چشمپوشی کنم از بالا و پایین شدن سیبک گلوی آلفای غریبه.
چانیول:رایحهات سنگین شده لونا. کدوم دورهات نزدیکه؟.
کنار بومگیو، مقابل جیمین و جونگین مینشینم.
+پریودی.
بیاختیار میخندم وقتی که لقمه در گلوی غریبه میپره.
انگشتهای آغشته به روغن گوشتم رو طبق عادت میمکم و به جیمین نگاه میکنم، چشمهای مات و مبهوتش و در همون حال با آرنج به مینهو ضربه میزنم.
+بلند شو. نگران سهمت نباش، حواسم بهش هست.
چشمهای مرددش که بین من، گوشت و چانیول در گردش بوده.
مینهو:خیلیخب.
چشم میگیرم از راهی که مینهو میرفته.
جونگین:کریستوفر کجاست؟.
روی لب پایینم زبون میکشم.
نه میخوام همهی واقعیت رو بگم و نه دوست دارم که دروغ بگم.
+رایحهام بخاطر عصبانیت و بحثی که باهاش داشتم سنگین شده بود، اذیتش کرد. الان خوابیده.
سکوتی که لبها و حرفهایی که چشمهای چانیول و جونگین رو درگیر کرده با ورود مینهو از بین میره.
مینهو:بفرما لونا.
بلند میشم و بعد از گرفتن تیشرت، چند گام برداشته و پشت به پسرها، پیراهن پوستی از تن در آورده و قصد دارم سر رو از یقه رد کنم که...
دستی دور بازوی امگای رهبر تاب میخوره.
در سکوت البته با کلی سوال سر میچرخونم و... جیمین رو میبینم؛ نزدیک به خود و با چشمهایی خیره.
جیمین:ای... این...
لبههای تیشرت رو میگیرم و پایین میکشم برای محو کردن چروکها.
+چی شده؟.
نوک انگشتهای سردش نشسته روی بازوی گر گرفتهام.
بیاراده از این تضاد میلرزم.
جیمین:من این... این نشان رو میشناسم. من این نشان گرگ و شمشیر رو دیدم.
حبس شدن نفسم...
+م... منظورت چیه؟!. واضح حرف بزن.
چشمهای هر دو لرزان.
او از سر شوک.
من برای جستجو.
جیمین:تتو نیست؟.
+نه. از بچگی روی بازوی راستم جا داشته.
بریده شده نفسهاش...
جیمین:ب... برادر من... برادر من هم، همین نشان رو، بزرگتر و تیرهتر بین دو کتفش داره.
︶ ⏝ ⊹ ⏝ ︶︶ ⏝ ⊹ ⏝ ︶
یک پارت کوتاه اما مهم...
این ستاره برای درخشش بیشتر به نوازش و لمس تو نیاز داره، ازش دریغ نکن.
YOU ARE READING
𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀
Fanfictionᯓ Dandelion ► Empress ꔛ قاصدک - ملکه ─ ・┈ ・ ─ ・┈ ・┈ ・ ─ ・┈ ߝ تهیونگ میترسید؟. نه. بلکه وحشت داشت. وحشت داشت، از ولیعهد جئون جونگکوک، پسرداییش که تا چند روز آینده همسرش میشد. وحشت از لمس شدن، از برملا...
