PART 44

162 26 0
                                        

شوکه و ترسیده، ناخودآگاه دم عمیق و پرصدایی می‌گیرم و مردد هستم برای جلو رفتن یا در جای خود موندن زمانی که فریاد خشمگین آلفا رو می‌شنوم.

جونگ‌کوک:بـــــــرو بیرون پــــــــــارک، برو بیــــــــرون... بار دیــــــــگه چشـــــــــمم به چــــــــشمت بیوفته نفســـــــت رو قطــــــــع می‌کـــــــنم.

باور ندارم.
باورم ندارم...
این جئون جونگ‌کوک بود که با اولین و قدیمی‌ترین دوست خود این‌طور صحبت می‌کرد؟!.

بعد از نگاهی به مینهو و صورت اخم‌آلودش، گام برمی‌دارم سمت اتاق ولیعهد که...

قدم‌های تند و آشفته‌ام با دیدن بیرون اومدن پارک جیمین و تعظیم کردنش رو به جونگ‌کوک، کند و آرام شده.

جیمین:متأسفم، متأسفم ولیعهد.

صدای محکم کوبیده شدن درب اتاق از داخل و از سوی آلفای عصبانی، قلبم رو به واکنش واداشته و یک قدم عقب نشسته لرزان.

دل‌نگران حرکت می‌کنم سمت پارک و تمام‌رخ، از کنار... مقابل او می‌ایستم.

+فرمانده.

جنبش ملایم گونه‌های او رو به دلیل لبخند می‌بینم.
به سمت تهیونگ برگشته و...
چشم‌ها گرد شده از چیزی که دیده.

دست روی لب گذاشته.

+ف‍... فرمانده!.

بینیش رو بالا برده و لبخند بر لب، انگشت اشاره‌اش رو، روی خون جریان یافته اما ثابت مونده کشیده.

جیمین:آه... چیزی نیست شاهزاده، نگرانش نباشی‍...

هیچ وقت...
هیچ وقت نتونستم و نمی‌تونم این اندازه از نگرانی خودم رو نسبت به دیگران درک کنم.
حس مادری رو دارم که هر دم باید نگهبان و مهربان اطرافیانش باشه.

اختیار رو به دست قلب داده و جلو میرم.
آن‌قدر جلو که...

بعد از نگاهی کوتاه به چشم‌های دردمند پارک جیمین، دستمال دور گردنم رو باز می‌کنم و ملایم روی مایع قرمز رنگ آهنین حرکت میدم.

نفس‌های عمیق و خنکش حس خاصی رو منتقل نمی‌کرده جز انتظار و احترام.

+چرا... چرا این اتفاق افتاده؟.

گذرا سر بالا آورده و خیره‌اش میشم چند ثانیه.

انحنای لب‌های خون‌آلودش از درد روح می‌گفته.

جیمین:من برادر ناتنی فرمانده پارک سوکجین هستم و دوست صمیمی جئون جونگ‌کوک، برادر خونی ایشون... می‌بینین؟. کمی پیچیده‌اس.

باز هم نام سوکجین و...
باز هم از هم گسستگی وجود آشفته من.

ناخواسته فشار بیشتری به زخم گوشه‌ی لب پارک جیمین وارد می‌کنم و در پاسخ فقط پلک بر هم گذاشتن او رو می‌بینم.

+این... این موضوع...

آغشته به غم، نفس عمیقی می‌کشم.

جونگ‌کوک...
جونگ‌کوک عزیزم.
حال می‌تونم بفهمم که دلیل این رفتار و خشونتش چه چیزی بوده.
آلفای من دلخور هست از اینکه برادرش رو کنار خودش نداشته و...

  دست جیمین رو گرفته و در حالی که دستمالم رو به دستش می‌سپارم و متفکر و اندکی مغموم پوستش رو نوازش می‌کنم، پچ می‌زنم.

+چرا... چرا من هیچ زمان ایشون رو ندیدم؟!. یعنی... همیشه آوازه‌ی مردی رو به اسم فرمانده پارک می‌شنیدم اما نمی‌دونستم که...

جیمین:برادرم، سوکجین بعد از پونزده، شونزده سالگی به همراه کیم نامجون، پسرعموی شما همراه و هم‌رزم میشن برای از بین بردن گرگ‌های اولیه و دستکاری شده‌ی کره‌شمالی.

شگفت‌زده، لب به ستایش باز می‌کنم.

+خدایا!. من انتظارش رو نداشتم که ایشون و نامجونی هیونگ همچین اشخاص قوی و قهرمانی باشن!.

صدای قدم‌های یک نفر و بعد...

مینهو:شاهزاده.

صدای ملایم و زمزمه‌واری که در خودش یک تلنگر و هشدار داشته.

نگاهش می‌کنم و متوجه اشارات او با چشم به پیرامون میشم.
پیرامونی که توسط خدمتکارها و نگهبان‌ها احاطه شده.

دلیل این اشاره چه بود؟!.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)

𝗗𝗔𝗡𝗗𝗘𝗟𝗜𝗢𝗡 ꔛ 𝗲𝗺𝗽𝗿𝗲𝘀𝘀Where stories live. Discover now