داستان از دید لوک:
این دختره عقل نداره نه؟یعنی نمی فهمه که ایزابلا خوابه؟
با عصبانیت گفتم:یکم آروم تر!
با همون صدای بلندش داد زد:برو بابا!باز داری مخ میزنی؟
_کندال!بهتره مواظب حرف زدنت باشی!من فقط میخوام مواظبش باشم.
صدای ضعیفی جواب داد:نمیتونی لوک....هیچکس نمیتونه
دیدم که ایزابلا بیدار شده بهش نگاه کردم؛سویت شرت منو در نیاورده بود .موهای بلند قهوه ایش هم دور صورتش ریخته بود چه قدر دوست داشتنس
YOU ARE READING
Dreams
Ficção Adolescenteیک بیماری..... یا شاید هم یک راز....یه گذشته ی بد...... بتونه روابطی که بین دونفره نابود کنه! مهم روابط نیست اگه هر دو شخص نابود شن چی؟